-
کوچه ی بچگی هایم کو،گالش های قرمزم( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 12:08
کوچه ی بچگی هایم کو گالش های قرمزم پیراهن گل گلی یاسی همبازی هایم سنگ های چاری بازی مان عطر پیچ های امین الدوله قهر و آشتی های ساده کوچه ی بچگی هایم کو کاش صدایم بزند تمام کف خاکی اش را کودکانه بدوم بغض حجیم ( بدسالگی ام ) را میان دامن هاجر خاتون ام دل سیر بتکانم بابا حاجی به پیاله ای چای بیدمشکی مهمانم کند خاله ربابه...
-
دل بی بته مباداد که صدایش بزنی( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 12:07
دل بی بته مباداد که صدایش بزنی بروی خار شوی سر به هوایش بزنی دست و پا می زنی ای دل که بسویش بدوی تا مگرمن شدن از ما و شمایش بزنی دل بی بته نرو در پی آزار نباش رام شو پرسه نزن گوش بده هار نباش پشت پا خورده ی عشقی که چنین خون شده ای او تو را پس زده یکسر پی تکرار نباش دل بی بته نگو وقت قماری دگر است دست او رو شده همبازی...
-
تنهایی اتوبوس دو طبقه ی غمگینی ست( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 12:05
تنهایی اتوبوس دو طبقه ی غمگینی ست که سال های سال پر و خالی شده از نفس ها زمزمه ها شتاب ها و نگاه ها حالا هرشب در گورستان ماشین ها خواب می بیند راننده ای با موهای سیاه و صدایی زبر و شاد فریاد می کشد پیچ شمرون فوزیه نبود ؟ بریم ........ بتول مبشری
-
کاش مثل سنجاقکی ظریف ( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 12:04
کاش مثل سنجاقکی ظریف به گوشه ی دامنش چسبیده بودم کاش بوی پیراهنش را لای موهایم مخفی کرده بودم کاش سَر بچگی هایم را پیش لالایی هایش جا گذاشته بودم تمام دردها از آنجا شروع شد از بیدار شدن پشت پنجره ی تنهایی این روزها مادرم گوشه ی خانه ی قدیمی اش خاطره های دست دوزش را پشت ذره بین عینک اش بزرگ می کند و من دست به دامن خواب...
-
باید باشد جایی باید باشدکنار دل بیدها( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 12:03
باید باشد جایی باید باشد کنار دل بیدها میان مصیبت خوانی یاکریم ها قبری مهجور باید باشد غریب دور چنان متروک که از زیر زبانِ رازدار علف های وحشی هم نتوان نام و نشانش را بیرون کشید و از تمام نامش نمانده جز سه حرف حروف مدعی ریزش باران سه حرف مکرر ع ش ق عشق بیایید برویم همگی برویم به یاد گم شده های دل هایمان دل سیر یک دل...
-
کودک که بودم سرِ بچگی هایم مدام مست بود( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 12:02
کودک که بودم سرِ بچگی هایم مدام مست بود از عطر یاس هایِ سپید دامن چین دار مادرم دیروز تا همیشه تمام گل های عالم را به دشت پیراهنم کشیده ام اما نگاه دخترم مخمور و مست نیست هر روز یک چکاوک راه گم کرده از نگاهش به بغض می پَرد تلو تلو خوران به شیشه می خورد یک جای کار لنگیده مادر هیهات من جای عطر لطیف یاس به دخترم شراب...
-
گذشت تو رفتی (بتول مبشری)
دوشنبه 22 خرداد 1396 12:00
گذشت تو رفتی من پیر شدم چنارهای باغ شازده یک شبه هزار ساله شدند .... بتول مبشری
-
روزی زنی بودم برای خودش(بتول مبشری)
دوشنبه 22 خرداد 1396 11:59
روزی زنی بودم برای خودش حالا قاصدکی مانده ام برای خودم تکفیرم نکند باد صد نامه چاه کفتر چاهی بوده ام هزار پیراهن کاج پرو کرده ام یک آسمان گنجشک از لب هایم پرانده ام تمام ایستگاه ها مرا می شناسند بس که با پیراهن دست دوز مادرم پیشواز خودش رفته ام و خالی برگشته ام حال با قاصدک ها خویشاوندم مقصدی نیست این جاده آن جاده ته...
-
سلام عالیجناب فرصتی شد سلام کنم( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 11:57
سلام عالیجناب فرصتی شد سلام کنم به بارگاه شریف شما ادای احترام کنم دوباره پناه بیاورم به آستان شانه های شما دوباره دل شوریده رسوای خاص و عام کنم کمی بوسه واجب شرعی ست اگر اجازه دهید که چاشنی مستی تان با شراب و جام کنم بریده ام از نام و آبرو عالیجناب می دانید ؟ مجال بدهید کمی هم خیال های خام کنم دلم نوشت راهی شبانه های...
-
دست و دل بیدها می لرزد( بتول مبشری )
یکشنبه 21 خرداد 1396 20:22
دست و دل بیدها می لرزد قاصدک ها آواره مانده اند گنجشک ها دچارِ زمستانی بی جفتی بال بال می زنند پرواز کبوترها مصلوب صلیب تنهایی ست تو رفته ای و حتی یک ماهی کولی زنده نمانده تا از خزه های خشکیده لب جوی دلجویی کند تو رفته ای ایوای تو رفته ای و بعد از تو نشانی ها سردر گم اند و بعد از تو دل ماه همیشه گیر است و بعد از تو...
-
کاش از پشت کوه آمده بودی( بتول مبشری )
یکشنبه 21 خرداد 1396 20:21
کاش از پشت کوه آمده بودی با جیب هایی مملو از آویشن کوهی با لبخندی ماه نشان کاش از پشت کوه آمده بودی و خورشید چشمانت را به عینک مارکدار (دی اند جی ) وام نمی دادی و نفس هایت بجای بوی تند ودکا بوی بابونه و ریحان می داد کاش از پشت کوه آمده بودی برچسب کفشهایت گالش و باران بود و آغوش ات بجای عطر گرانقیمت ( کنزو ) پر بود از...
-
همه چیز از تو شروع شد( بتول مبشری )
یکشنبه 21 خرداد 1396 20:18
همه چیز از تو شروع شد از هوایی که بوی کوچ میداد و از پرنده هایی که در دستهای تو آشیانه ساخته بودند وگرنه زمستان کجا به یخ رسیدن دستهای من کجا سردترین حادثه ی برکه مهاجرت مرغانی ست که لانه هایشان بی هوا خالی میشود مثل آغوشی متروک مثل شیشه ای که ترک برداشته چقدر حوصله ی تنگ جا گذاشته ای برگرد ببینم چشم هایت چقدر به آن...
-
دیرست برای نشستنِ با هم مرا ببوس(بتول مبشری)
یکشنبه 21 خرداد 1396 20:17
دیرست برای نشستنِ با هم مرا ببوس در بَر بکش قاطعانه وُ محکم مرا ببوس قسمت نبود تنهایی دست هایمان یکی بشود تا فرصتی ست بیا و دمادم مرا ببوس من پای پله های ایستگاه رسیدن نشسته ام تا وقت باقی است کنار تو باشم مرا ببوس تا شانه ام را نبرده باد که ویران ترم کند تا رد شوم از این عذاب ِ مجسم مرا ببوس این شعر عاشقانه به نقطه ی...
-
بعد از تو سال به سال ( بتول مبشری )
یکشنبه 21 خرداد 1396 20:16
بعد از تو سال به سال ارغوان ها به گل می نشینند بلبلان کوهی جفت هایشان را شعر سر می دهند و گردن بند های فیروزه و مروارید میان دستها و گردن ها مهر می سُرانند بعد از تو اما یک مرغ بوتیمار که راه گم کرده حوالی خانه ی من لانه ساخته بچه کرده بهار که می شود چشم به آسمان مویه می کند مویه می کند هر بهار ... بتول مبشری
-
تمام ایستگاه ها در من ایستاده اند ( بتول مبشری )
یکشنبه 21 خرداد 1396 20:14
تمام ایستگاه ها در من ایستاده اند هیچ قطاری در سرم سوت نمی کشد مثل آب های راکد مرداب در خودم رسوب کرده ام بعد از کوچ دسته جمعی قاصدک ها تنها نقاشی بادبان های مسافر مرا به مسیر بندرگاه کشانده یک نیمکت فرسوده که زیر برف و باران نشسته برایش چه فرق می کند بهار آنسوی پرچین نفس نفس بزند یا آخرین لنج بی مسافر به کجا روانه...
-
به شانه ی جاده کشیدم ( بتول مبشری )
یکشنبه 21 خرداد 1396 20:13
به شانه ی جاده کشیدم بعد آن همه دست انداز که پاهایم را از رفتن انداختند شاهراهها هم مهربان نبودند پس به دریا زدم تنهایی از من صخره ای سنگی ساخته بود و من با گوش های ماهی ها بال های تنهایی ام را به ساحل می زدم و باز برمی گشتم آب های خلیج قهوه ای بود وبندرگاه پر بود ازقایق هایی که قُرق آسیمگی کشتی ها را با شتاب پارو می...
-
هی می خواهم بگویم برو (بتول مبشری)
یکشنبه 21 خرداد 1396 20:11
هی می خواهم بگویم برو هی چکاوکی در گلویم گریه می کند ... بتول مبشری
-
پاییز نام کوچک من است( بتول مبشری )
یکشنبه 21 خرداد 1396 20:10
پاییز نام کوچک من است وقتی که با تو از سلام به برگ ریزان می رسم و آن درخت در من سقوط می کند درخت نازک احساس حیف بی نوا پرنده هایی که در من لانه ساخته بودند پاییز همیشه منم که تو را با خودم قدم می زنم و از چال گونه هایت نوحه خوان می شوم و خیال میکنم رنگ لبخندت بیادم مانده و خیال می کنم بیادم مانده رنگ لبخندت من مثل...
-
با دیگران می بینمش حالم جنونی می شود( بتول مبشری )
یکشنبه 21 خرداد 1396 20:08
با دیگران می بینمش حالم جنونی می شود آهوی غمگین دلم یک ببر خونی می شود از خشم ِ شب پر می شوم در هیبت سربازها شعری پُر از خط خوردگی سرخورده از ایجازها با دیگران می بینمش لوطی ِمستی می شوم قداره می بندم به دل خنجر به دستی می شوم سعدی نمی خوانم دگر چنگیز و تاتارم ببین خون از سبیلم می چکد یعنی که خونخوارم ببین با دیگران...
-
باران که می آید ولی مردی به باران ...نه(بتول مبشری)
یکشنبه 21 خرداد 1396 20:07
باران که می آید ولی مردی به باران ...نه پس شد هوا ی شهر لیکن وای طوفان ...نه سارای دیروزی دلش بغض نفس دارد رخت عزا شد سهم او از حال دوران ...نه دارا چرا افسرده مانده درد می نوشد سرجمع شد دارایی اش شلاق و زندان... نه گویی انارستان شده دل های آدم ها در سینه ی هر کس اناری لیک خندان ...نه یاد ش بخیر سرمشق های آب بابا نان...
-
یک پنجره یک فصل باران ( بتول مبشری )
یکشنبه 21 خرداد 1396 20:06
یک پنجره یک فصل باران بغضی که گلوی ناودان تنهایی ام را نشسته دریا می زاید و من که گنجشک به گنجشک نارون به نارون در تو در خودم خاکسترانه بزرگوار به وسعت شبانه های دلتنگی از اشک گذشته خون گریه کرده ام نگاه کن آن شانه به سر ِ بی سرو شانه جان داده در باران خود ِ خود ِ من بودم چیزی جز گوشه ی باغچه ات نمی خواهم زیر ریزش...
-
باران که می بارد دلم درگیر یک حس است( بتول مبشری )
یکشنبه 21 خرداد 1396 20:05
باران که می بارد دلم درگیر یک حس است انگار دستی در درونم رخت می شوید انگار در پس کوچه های شهر دلگیرم مردی مسافر قصه های خیس می گوید هی پشت شیشه ضرب می گیرد به دلتنگی انگشتهای خسته ام آهنگ سردی را یک هنگ سرباز پیاده پای می کوبند با ساز باران بر دلم آوار دردی را یادم به تهران می کشد آن روزها با او هی دوره گردی ... در...
-
داریم بدون هم بدون هم پیر می شویم ( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 23:48
داریم بدون هم بدون هم پیر می شویم حالا تو از شمعدانی های من بیخبر مانده ای من نمی دانم نام عطر جدید تو چیست تو بیخبری لانه ی جدید یاکریم ها کجاست من نمی دانم چند تار موی سفید لابلای موهایت جاخوش کرده تو نمی دانی باران هفته ی پیش چند خیابان خیس شدم و هی پیاده رفتم من نمی دانم هنوز هم صدای ویولن گریه ات را در می آورد ؟...
-
خواهم رفت مثل گنجشکی( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 23:45
خواهم رفت مثل گنجشکی که از این شاخه به آن شاخه می پرد گلهای یخ که به غنچه بنشینند شال و کلاه خواهم کرد در من وسوسه ی تاکستانی ست که شراب نمی شود در من هجوم شعرهای تکه تکه شده ای ست که باد هوایی شان کرده رها شوند در من حسرت آه های سرد خالی دیواری ست که حالا سنگستانی ست برای خودش در من کلاغ هایی که قرار نیست به خانه...
-
حالِ تنهاییِ من غمزده و طوفانی ست(بتول مبشری)
پنجشنبه 18 خرداد 1396 23:42
تنهاییِ من حالِ تنهاییِ من غمزده و طوفانی ست به دلم فاخته ای گرم مصیبت خوانی ست در سرم طایفه ای طبل عزا می کوبند مجلس سینه زنی در حَرمی پنهانی ست مِهر پاییز کجا بود در این شهر شلوغ چارفصلِ دل من در خطر ویرانی ست مرغ آمین که به آهی لب دیوار نشست ناله سر داد که تقدیر تو بی سامانی ست هرکه دستی به دلم زد سر ِبی مهری داشت...
-
اینجا کوچه ی یاس است(بتول مبشری)
پنجشنبه 18 خرداد 1396 23:40
اینجا کوچه ی یاس است اما از پرنده ها خالی ست و من سال هاست بوی یاس را گم کرده ام شاید از روزی که روی تابوت ربابه جانم جانماز ترمه اش را تکاندند و عطر یاس تمام محله ی قلعه دختر را به گریه انداخت شاید پیش تر خیلی پیش تر مثلا روزی که با زری خواهرم گلهای یاس را النگو و گردبند می کردیم و شبها خواب هفت پادشاه را می دیدیم...
-
ای سخت ترین سنگ ترین سنگ( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 23:39
ای سخت ترین سنگ ترین سنگ یک عمر خروشیدم درمانده به پای تو نشستم هی بوسه زدم بر سر و بر روی تو دلسنگ خاموش نشستی هنرت بود تماشا ای خیره ترین سخت ترین سنگ دیرست زمانی که بفهمی ( دریــای ) تو بودم ..... بتول مبشری
-
من از کویر می آیم میدانستی ؟ ( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 23:37
من از کویر می آیم میدانستی ؟ از همسایگی گون های اسیر خاک از التماس و عطش خاتوک ها دست هایم پر است از گل های کویر گل های آدور باران های موسمی را تجربه نکرده ام هرگز با چتری بر سر دو احساس رخوت شانه های خیسی را لمس نکرده ام خیالم هم نمیرود به بوسه های باران زده لوت و نمک شوره زار و عطش نفس گیر و نمک گیر واژگان همزاد من...
-
خیال کن خواب مانده باشی( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 23:36
خیال کن خیال کن خواب مانده باشی و در سپیده دم صبح جنگلی پاهای شتابان اسبی وحشی از خیسی شبانگاه باران دیده ای گذشته باشد خیال کن بوی شبدر لگدخورده حواس ات را بیدار کند و غرق شوی در عطر پراکنده ی مریم گلی ها و سرشار صبحگاه با شکوه جنگل جانی شیفته شوی در هوای رمنده ی احساس و چشم هایت بشنود و احساس ات بشنود و قلبت بشنود...
-
بنفش رنگ اطلسی های باغچه بود( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 23:34
بنفش رنگ اطلسی های باغچه بود گوشه ای از رنگین کمان و رنگ گلهای روسری من که به زور موهایم را میفشرد اما دلم خوش بود که موهای وحشی ام صبوری میکنند اسارت را تا زیر آهارهای بنفش بهاررا نفس بکشند بنفش رنگ بنفشه های تر خانه ی مادر بزرگ بود و رنگ یاسهایی که مادر بزرگ را مست به سجاده اش می کرد و جانماز معطرش را شیفته تر بنفش...