خیال کن
خیال کن خواب مانده باشی
و در سپیده دم صبح جنگلی
پاهای شتابان اسبی وحشی
از خیسی شبانگاه باران دیده ای گذشته باشد
خیال کن
بوی شبدر لگدخورده حواس ات را بیدار کند
و غرق شوی
در عطر پراکنده ی مریم گلی ها
و سرشار صبحگاه با شکوه جنگل
جانی شیفته شوی
در هوای رمنده ی احساس
و چشم هایت بشنود
و احساس ات بشنود
و قلبت بشنود
عبور وسوسه ناک نریان با شکوهی را
در دلتنگی مه آلود احساس خفته ات
حالا
دو رد پا
فقط دو رد پا
و مادیانی در تو
که دیوانه وار
تنهایی اش را
شیهه می کشد
خیال کن ...
بتول مبشری