خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

یک روز از مسیر دلت ( بتول مبشری )

یک روز از مسیر دلت
کاروان
رد شود برود
هم کاروان و هم انگار ساربان
رد شود برود
با هر که گفتی و شنیدی آن ماجرا
یا اگر بیاد آوردی
( دیدی شتر ؟ )
ندیده ام
کجاست ؟ کو؟
چنان محمل دردی ....

 

بتول مبشری

و تمام دنیا پر است پر از مردانی که هر شبانگاه ( بتول مبشری )

برای مردان سرزمینم
به بهانه روز زن

******
و تمام دنیا پر است
پر از مردانی که هر شبانگاه
با بوسه ی لطیف زنی به خواب می روند
و هر سحرگاه عطر بوسه ی زنی
به صبح بشارت شان می دهد
زنانگی
حسی متبرک
غسل تعمید گرفته
از دست های رود گنگ است
به لطافت نفس بهار
میان فصل های عمر که پر شتاب
از پی هم می دوند
ابتدا با پاهای کوچک پسرکی
کنار دامن سخاوت مادر
که قد می کشد
پابپای آلاله های عطر آگین
تا افرا شدن
و سایه گستردن
میان راه
منتشر شده میان بازوان معشوقه ای
با تابلوی ورود به بهشت
و تمام دنیا را
این مردهای خوشبخت پر کرده اند
مردانی که هر شبانگاه
و هر سحرگاه
با بوسه ای
از بوسه ای
معجزه را تکرار می کنند ....

 

بتول مبشری

 

دستهای مادرم را که می بوسم ( بتول مبشری )

دستهای مادرم را که می بوسم
زیر چتر آبشار طلایی معطری
امان میگیرم از ناعطرهای مشکوک
صورت مادرم را که می بوسم
از چهارگوشه خانه ام ماه سرک می کشد
ماه می ماند و نمی رود
زمین و زمان مهربان می شود
عصای مادرم برای دست هایش بزرگ شده است
عینک مادرم مرا گاه زری می بیند
گاه سارا
مادرم کمرش خم شده است
اما هنوز از راستای درخت قامتش
مهر منتشر میکند
میان بودن های دلتنگ
دلتنگ های بودن
تمام ِ مادرم را دوست دارم
تمام ِتمام مادرم را
چقدر میان حجم شانه های نحیفش
کوچکم هنوز ....

 

بتول مبشری

شنیده بودم از هر چه بترسی( بتول مبشری )

شنیده بودم از هر چه بترسی
سرت می آید
من از رفتن تو ترسیدم
همان سرم آمد

 

بتول مبشری

ی اعتنا رد میشوی یعنی نمی بینی مرا ( بتول مبشری )

بی اعتنا رد میشوی یعنی نمی بینی مرا
یعنی صبور و ساکتی بی اعتنا بی اعتنا

می بینمت مثل شبح از دورها رد میشوی
از دور می پایی مرا نزدیک تر سد می شوی

در حسرت لبهای من لبهات پرپر میزند
لیکن غرور کور تو یک ساز دیگر می زند

یعنی نمیخواهی مرا ؟ این طنز را باور مکن
اتش که گیراندی تمام .. ویرانه خاکستر مکن

آخر تو کی هستی مگر پیغمبری ؟ شهزاده ای ؟
نه جان من شاید فقط یک اتفاق ساده ای

روزی به مسلخ میکشم این اتفاف ساده را
یادم تو را یادت مرا این خط و این هم ....ای خدا

شاید شبی در خلوتی سوزاندمت آدم شدی
هم جمع بستی با تنم هم با غرورت کم شدی

حالا برو پنهان بمان پشت تمام سایه ها
دیوانه جان این حال تو یعنی که میخواهی مرا

یعنی که بوی عطر من آشوب کرده حالت ات
یعنی تصاحب کرده ام جغرافیای قامتت

درگیر احساس منی یعنی دچاری بینوا
کوی علی چپ بسته شد گم میشوی تا ناکجا .....

 

 

بتول مبشری

دستم به اعجاز تولد شعر نمی رود ( بتول مبشری )

دستم به اعجاز تولد شعر نمی رود
مادر
پایم به رفتن است
بیهوده از عبور بهار نگو
قلمم نمی رقصد
مادرم
دلم
دلم
گیر است ...

 

 

بتول مبشری

ای که با عبور پرستو( بتول مبشری )

 

ای که با عبور پرستو
بال تکاندی و رفتی
بهار به راه است
بیا و به حرمت بال گشایی ِ
چلچله ها
برگرد ...

 

بتول مبشری

چگونه از تو رها شوم ( بتول مبشری )

چگونه از تو رها شوم
بسان جزیره ای متروک
میان
آب های
آزاد ِ
مهر ِتو
محصورم
تمام مرزهای تنم
به نوازش انگشت های تو
محدود شده اند


 

بتول مبشری

بخوابم بخوابم بخوابم( بتول مبشری )

بخوابم
بخوابم
بخوابم
مثل خرس ها
که تمام زمستان را
بیدار شوم
کنار بالش ام سر تو باشد
بهار در بزند
شکوفه های نارنج
میان بسترم به رقص برخیزند

 

 


بتول مبشری

کاسه آبی نه در قفا پایت( بتول مبشری )

کاسه آبی
نه در قفا پایت
به پیشواز آمدنت آورده ام
آب روشنایی ست
کاشکی برگردی
خانه بوی گل بگیرد
مادرم اسپند دود کند
زری چای تازه دم کند
ماه لبخند بزند
و من مبهوت یک معجزه
گلهای پیراهن آبی ام را
به سمت نوازش دستانت بکشانم
پناهم بدهی
به دشتهای بابونه ی آغوشت
و من باور کنم
مهربانی بهار را
راستی
کاشکی برگردی ...

 

 

بتول مبشری

مادرکم دخترکت پیر شد( بتول مبشری )

 

مادرکم
دخترکت پیر شد
هنوز به مهر میگویی اش پیر شوی مادر ؟
هزار دور تسبیح
نذر تسبیح هزار دانه ی تو
تو را به مهر قسم
بیش از این دعا نکن
که پیر شوم .....

 

 

بتول مبشری

بهار با تو معنا می شود ( بتول مبشری )

بهار با تو معنا می شود
لعنتی
بفهم و باور کن
.
.
ب.... بیا
ه.... هنوز
ا....آرزوی
ر.... رسیدن ات
لعنتی نمیفهمی ؟

 

 

بتول مبشری