کاسه آبی
نه در قفا پایت
به پیشواز آمدنت آورده ام
آب روشنایی ست
کاشکی برگردی
خانه بوی گل بگیرد
مادرم اسپند دود کند
زری چای تازه دم کند
ماه لبخند بزند
و من مبهوت یک معجزه
گلهای پیراهن آبی ام را
به سمت نوازش دستانت بکشانم
پناهم بدهی
به دشتهای بابونه ی آغوشت
و من باور کنم
مهربانی بهار را
راستی
کاشکی برگردی ...
بتول مبشری