خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

دلم را سپردن به تو ننگ بود(بتول مبشری)

هنرپیشه


دلم را سپردن به تو ننگ بود
تو جنس دلت اهن و سنگ بود

دل ناکست قصد تاراج داشت
خیال فزون خواهی و باج داشت

من ساده دل زود رامت شدم
اسیر دروغ کلامت شدم

به پایت دلی پاک انداختم
چه حاصل از این عشق ....من باختم

چه بیهوده در پای دل سوختم
از ان اتشی که خود افروختم

گمان برده بودم که یار منی
خراب دل بیقرار منی

ندانسته بودم که بی ریشه ای
که بازیگری یا هنرپیشه ای

کنون رفته ای با کسان دگر
برو سهم تو ناکسان دگر

تو روباه مکار حیلت گری
کنون مکر کن با دل دیگری



بتول مبشری
http://www.shereno.com/30441/27050/222410.html

مهتاب شب شین ای چادر بلور(بتول مبشری)

 

مهتاب

*

مهتاب شب شین ای چادر بلور
بر من فرو بریز ای ابشار نور

من در هوای شب یک خط تیره ام
دلتنگ روشنی تا ان سپیده ام

انجا که مهروماه همخانه منند
سرشاخه های خشک سرو و صنوبرند

ای نور شب شکن ای گوشوار شب
مهتاب نیلگون ای سایه سار شب

من شب گریزم و از درد خسته ام
ای ماه نقره ای من شب شکسته ام

تا حرمت حریم تاریک رفته ام
تا بوی یاسها نزدیک رفته ام

شب غصه های من گم شد به دست باد
حتی ستاره هم از او خبر نداد

متروک و خسته ام ای ماه دلگشا
ای نور شب حریر نزدیک من بیا ..

 

 

بتول مبشری

http://www.shereno.com/30441/27050/218599.html

گفتم که در پناهت آرام گیرم ای عشق(بتول مبشری)

 

عشق

 

گفتم که در پناهت آرام گیرم ای عشق
در خلوت خیالت فرجام گیرم ای عشق


گفتم که با نگاهت شیدا و مست گردم
گفتم ز آبرویت من نام گیرم ای عشق


گفتم که از سر مهر راهم دهی به کویت
شاید ازآن جفاکار من کام گیرم ای عشق


حالا که چون اسیری افتاده ام به دامت
دانستم از دویدن سرسام گیرم ای عشق


بی همسفر پیاده در جاده های احساس
اما نخواهم از تو ....آرام گیرم ای عشق 

 

  

بتول مبشری

http://www.shereno.com/30441/27050/238418.html

طوفان که امدانگشت به در نزد(بتول مبشری)

 

طوفان

*

طوفان که امد
انگشت به در نزد
اجازه هم نپرسید
خروشید ...و نابود کرد
به سپبدار بلند زد 
که لانه امن گنجشکها بود
وبه محبوبه شب من
که عطر و بویش خاطراتم را تکان میداد
طوفان که امد با شب تبانی کرده بود
در ان تاریکی وهمناک پراشوب 
و دیدم که سقف خانه ام بر سرم خراب شد
و دیدم که درخت سیب حیاط کوچکم 
از درد میگریست
و شاخه هایش شکسته بود 
طوفان که امد با سیل تبانی کرده بود
تا حریر خواب جوانیم را پاره پاره کند 
طوفان شلاق به دست داشت و می کوبید
بر شانه هایم بر قلبم و بر دست هایم
طوفان که امد انگشت به در نزد
اجازه هم نپرسید 
و با خود برد خاطراتم را 
و امنیت خانه ام را 
طوفان که امد ............

 

بتول مبشری

http://www.shereno.com/30441/27050/218146.html

در باد رها شده بودم(بتول مبشری)

 

رها شده در باد

**

در باد رها شده بودم
بسان یک درخت که برگهایش را 
به تاراج برده باشد 
باد طوفنده وحشی باد بیرحم
تا تو امدی 
خواب زمستانی ارمغان تو بود
خواب .....بیخبری و باز هم خواب
چشم گشودم
نبودی در سرمای یخی دی ماه 
رهایم کرده بودی
فانوس هایت کو؟
اینجا تاریک است
مثل هفت سالگی من تا هفتاد سالگیم
و هفتصد سال پس ازعبور تو 
تو از مرگ هم بیرحم تری
انگار از سرمای دستهایت
سرد شدم به انجماد رسیدم سنگ شدم
چنان که دیگر هیچ آتشی گرمم نخواهد کرد 

 

 

بتول مبشری

http://www.shereno.com/30441/27050/215245.html

نمیدانستم که میگریزی(بتول مبشری)


دلتنگی
*
نمیدانستم که میگریزی
نمیدانستم که میمانم
تنها ...مبهوت ....
در سکوت وهم اور
ثانیه های پرشتاب
نمیدانستم که حتی
بغض
جواب اینهمه دلتنگی را نمیدهد
نمیدانستم که پاییز در راه است
با باران های ممتد
با ابرهای سیاه
که تا همیشه ی بودنم
تا نهایت تا خدا
نقاش خیسی بی امان 
برای همه فصلهای
چشمان من باشد
نمیدانستم از چشمان سنگی تو
تا بغض همیشگی من
فاصله اینهمه کوتاه است
نمیدانستم که ماندن
یعنی درد کشیدن
یعنی التماس و ضجه
یعنی تهی شدن
من نمیدانستم ..............

 


بتول مبشری


http://www.shereno.com/30441/27050/223384.html