خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

برسم به وسعت شانه های تو ( بتول مبشری )

برسم به وسعت شانه های تو
یک دل سیر گریه کنم
کنار بغض و بهانه های تو
یک دل سیر گریه کنم
بگویم ات که بعد ـرفتن تو
چه بر سرم آمد
به گریه بیفتی کنار اشک های تو
یک دل سیر گریه کنم
دوباره بگویم
از نفس نفس زدنم در هوای دلتنگی
میان های های تو
یک دل سیر گریه کنم
رها شوم میان آن پهنه ی عصیان و آرامش
کنار نوازش انگشت های تو
یک دل سیر گریه کنم
ببوسی ام بگویی
بتول گذشت موسم طوفان
ببوسم ات و ببوسم ات و باز
یک دل سیر گریه کنم .......

 

 

بتول مبشری

تو خیال کردی امشب به تنت ویار دارم ؟( بتول مبشری )

تو خیال کردی امشب به تنت ویار دارم ؟
چه خیال خام و کالی به تنت چکار دارم

هوس ِ هوس ندارم که دلم گرفته امشب
برسی به داد ـ حالم به (بَغل ) ویار دارم

بسپار سینه ات را به سر پر از خیالم
که ببوسم ات بگویم به دلم غبار دارم

بگذار تا به هق هق به تو راز خود بگویم
که گذشته فصل گریه به گلو هَوار دارم

به برَِم بکش سراپا که پر از هوای سردم
بکشان به گرم سیری که من انتظار دارم

بگذار شانه هایت ببَرد به شهر خوابم
که از آن مسیر دل رو طلب قرار دارم

 

بتول مبشری

بوی عید پیچیده روزگار ِ من( بتول مبشری )

بوی عید پیچیده
روزگار ِ من
به داد برس
بدون شمعدانی امساله ی تو
بدون تو
این عید
میمیــــــــــرم
بیا به دست نوازش
این ماهی دلتنگ را
روانــــه ی دریا کن .....

 

 

بتول مبشری

 

هق هق نجیب یک زن ( بتول مبشری )

 

هق هق نجیب یک زن
تلواســــــــه
بغض
سقوط یا تسلیم ؟
بکارت تنی
که با همهمه ی هفده سالگی اش
میان دست های رختخواب جا ماند
من از بکارت روح تو حرف میزنم
ای مرد
کجا گذاشتی اش
کجای چند سالگی ات ؟
بدون شماتت
بدون عذاب
بدون گناه
فقط بگو ای مرد
اگر سوال غریبی ست
ببخش
بنوش
به سلامتی باکرگی
دخترکان ِمجاور
زنان ِبعد از این
بنوش جامت را

 

 

بتول مبشری

آتش بگیران بر تنم امشب( بتول مبشری )

آتش بگیران بر تنم امشب
بر گیسوانم گردنم امشب
در موج اندامت اسیرم کن
سر تا به پا پا تا سرم امشب

سرریز کن جام شرابی را
تیمار کن حال خرابی را
باید بسوزی یا بسوزانم
پیراهنت پیراهنم امشب

مست خودت مست شرابم کن
از پای تا سر التهاب ام کن
اصلا بیا با بوسه خوابم کن
عصیان گرفته پیکرم امشب

امشب به تاریکی بپوشانم
از جام لبهایت بنوشان ام
آتشفشانی شو به آغوشم
بر باد ده خاکسترم امشب

 

 

بتول مبشری

لب های یک زن برای بوسیدن تو( بتول مبشری )

لب های یک زن
برای بوسیدن تو
همیشه ی خدا
باکره اند
آغوش زن
نجیب است
بکارت از انتشار عشق میگیرد
حالا تو هی از این زن و آن زن بپرس
ببخشید متولد سال ؟
مگر از جاری دشتزار بابونه
کسی پرسیده هرگز
کی
کجا
عطر تو تمام می شود ؟

 

 

بتول مبشری

خیالم از صبح کشیده زنگ بزنم به خط همراهت( بتول مبشری )

خیالم از صبح کشیده زنگ بزنم به خط همراهت
سکوت کنم و تو آه بکشی و من بشنوم آهت

بفهمی اینور خط زنی اسیر دلتنگی ات شده است
بفهم ام اینکه پر میکشی تو هم به جانب ماهت

خیالم کشیده با صدای نفس هات درد دل بکنم
بگویم ازقهر های مداوم و بی وقت و کوتاهت

مخابرات لاکردار لو میدهد شماره و بغض های مرا
که تکنیک های زمانه میدود پشت آرزوهای دلخواهت

آهای شماره نمی گیرم ولی دلم تنگ شده آقا
تو زنگ بزن تو ...کم نمی شود از غرور گمراهت

 

 

بتول مبشری

تمام طول شب زنی تو را در من( بتول مبشری )

تمام طول شب زنی تو را در من
نفس نفس میزد
زنی پریشان هم
خیال هایم را
به مشت می کوبید
به گریه پس میزد
دو زن درون من تمام طول شب
به های و هو بودند
به درد دلتنگی
میان بستر من به گفتگو بودند
دو زن
دو درمانده
دو عاصی بیتاب
من این میان دلتنگ
نشسته در بستر
من این وسط بی خواب
زنی که عاشق بود
به گریه می نالید
بخواه برگردد
زنی جفا دیده
به خشم می غرید
نگو پریشانم
چها کشیدم من..... چها از آن شبگرد
تمام طول شب
زنی تو را در من
به اشک می نوشید
تمام طول شب
زنی تو را درمن
به بوسه می پوشید
تمام طول شب ....

 

 

بتول مبشری

 

من معجزه ی توام باور نمی کنی ؟ ( بتول مبشری )

من معجزه ی توام
باور نمی کنی ؟
خاتون آرامش تو
شاعر چشمهای تو
بانوی مهتاب نشان شبهایت
باور نمیکنی ؟
اخم و سرگرمه های تو
با من بوسه می شود
قهوه تلخ چشمان تو
با ترکیب عطرنارنج دستهای من
صبح ات را بخیر می کند
صبحم را بخیر می کند
منتشر که می شوم میان بازوانت
پیراهن ات
زمستان تنت گر میگیرد
سبز میشوی
جوانه میزنی
آغوش سخاوت نارون می شوی
من معجزه ی تو ام
یعنی هنوز هم
باور
نمیکنی ؟ ......

 

 

بتول مبشری

 

خسته شدم از مسیر فاصله ها بیشتر( بتول مبشری )

خسته شدم از مسیر فاصله ها بیشتر
قطب شمال و جنوب حادثه ها بیشتر

رخوت اندام من وحشی چشمان تو
این همه جنگ و گریز بغض و بلا بیشتر

دل به چه خوش کرده ای قصه صیاد و دام ؟
هرچه شکارم کنی وسوسه ها بیشتر

باور گرگ دلت آهوی دل ساده بود
صید تویی عاقبت هرچه جفا بیشتر

پای بکن در رکاب روی بپوشان بیا
تشنه ی دزدیدنم خاطره ها بیشتر

روز شمار توام تا که پریشان شوی
وه که بدزدی مرا شور و نوا بیشتر

زمزمه بالا گرفت گوش کن این قصه را
بوسه جا مانده از فاصله ها بیشتر ...

 

 

بتول مبشری

بیا و دستهایت را بیاور ( بتول مبشری )

 

بیا و دستهایت را بیاور
مگر برای دستهای تو بسیار شعر نگفته ام ؟
بیاورشان بیاورشان
دستهایت را بیاور
پلک هایم
لبهایم
گونه هایم
موهایم
محتاج نوازش دستهای تواند
بیاورشان
زحمت شان بده
نوازش که سخت نیست
برای دست هایت بسیار شعر گفته ام
ادای دین کن
به شعرهایم مدیونی
به آغوش بکش مرا و شعرهایم را
بیاو دستهایت را بیاور
مرا راهی شهر نوازش کن
دستهایت را بیاور
دست های مرا ...

 

 

بتول مبشری

گناه اولم تو بوده ای( بتول مبشری )



گناه اولم تو بوده ای

گناه آخرین ام نیز
چه باک اگر جهنم آغوش تو
مکافات آخرم باشد ...

 

بتول مبشری