خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

گفتی بهار ؟ شاید جوانی یک زن( بتول مبشری )

گفتی بهار ؟
شاید جوانی یک زن
پشت پنجره های حسرت
دیوارهای انتظار
سال به سال
گنجشک ها تُک زدند
تُک زدند
دارد تمام میشود
آه گنجشک های عجول
آرام تر
به دلش کمی مجال دهید
فقط به دلش

 

 

بتول مبشری

نه تو بپرس نه من میگویم ( بتول مبشری )

نه تو بپرس
نه من میگویم
بهار مستی می آورد
مستی فراموشی
و جاده ها اغلب
دو طرفه اند
یکی می آید
یکی اما
می
رود

 

بتول مبشری

و من بدنبال کوچه های قدیمی تنگ می گردم( بتول مبشری )

 

و من بدنبال کوچه های قدیمی تنگ می گردم
و بدنبال عروس های باکره ی قشنگ می گردم

و اتوبان های پهن درندشت را نه نمی خواهم
راه های پراز تقاطع و پل و برگشت را نه نمی خواهم

که مادرم از همان کوچه های تنگ به زن شدن پیوست
که بیخبر بود از هوس های بی هویت دست به دست

که او عروس بکارت قصه های وفا بود همه عمر
که سیندرلای آغوش شهزاده بابا بود همه عمر

مادرهفتاد ساله ام با من از کوچه های تنگ می گوید
و از شکوه نجیبانه ی عروس های قشنگ می گوید

و من ابتدای کدام کوچه کدام خیابان هنوز ویلانم
که راز بکارت نجیب مادرم را نفهمیده ام ...نمیدانم ....

 

 

بتول مبشری

آسمان عقدم کن و بعد ( بتول مبشری )

 

آسمان
عقدم کن
و بعد
ببار
ببار
آغوش تشنه ی این زن
غیرباران های دل کوب تو
کابین
دیگری
نمی خواهد

 

بتول مبشری

سینه ات وسعت سرسبزی کاج( بتول مبشری)

سینه ات وسعت سرسبزی کاج
سینه ات پهنه ی دریاست
پر از آرامش
بازکن گستره ی دریا را
سبزِ
سبزِ
جاری
من ویران شده را دعوت کن
به تمامیت این خواهش سبز
مثل سرمازده گنجشک غریبی
که مسیرش به تو افتاده
به آغوش بکش جان مرا
کاج آرامش من
تو که باشی
همه فصل
همه وقت
به تمنای حریمی که پر از سرسبزی ست
تن من می لرزد
سبز ِ
سبزِ
جاری
باز کن گستره ی دریا را ..

 

 

بتول مبشری

پابرهنه دویده ای میان خواب ایم ( بتول مبشری )

 

پابرهنه دویده ای میان خواب ایم که چه ؟
میان خیال هایم پرسه میزنی
رویاهایم را میکاوی
کفش هایت را بپوش
میخواهی بروی
بروی
ردپایت نماند ؟

 

 

بتول مبشری

یک شب بیا چراغ بکِش ( بتول مبشری )

یک شب بیا
چراغ بکِش
نه
چراغ بکُش
خانه روشن کن
بیا
یک شب ....

 

 

بتول مبشری

 

من حوالی توام حوالی خانه ی تو( بتول مبشری )

من حوالی توام
حوالی خانه ی تو
خیره بر امتداد پرواز این سیاه های زیبا
کلاغ های شلوغ
تا بال معطر کنند
به عطر خانگی نسترن های آغوش تو
در حیاط خلوت خانه ات
و تو را انتشار دهند میان نفس های خسته ی کوچه
کنار چنار انتظار
همان جا که من ایستاده ام
و تو را
تو را
نفس نفس می زنم
به شور
به شعر
به عصیان
به نوازش
من حوالی توام
دریچه ای بگشا
دری
چیزی
نفس که تازه کنم
رفته ام
هوای تو
معجزه ی انتظارهای این کولی بیقرار
این زن است
باور کن ....

 

 

بتول مبشری

 

دل نوشتم دل نوشتم میخری ؟ ( بتول مبشری )

دل نوشتم دل نوشتم میخری ؟
حال رسوای دلم را می بری ؟

دل نوشتم تا دلت شیدا شود
مست و بی پروا ی این لیلا شود

دل نوشتم تا سراپا دل شوی
موج دریای مرا ساحل شوی

دل نوشتم دل نوشتم دل بخوان
شعر دل کوکی از این شاعر بخوان

باز می کوبد سرم را یاد تو
وای از آن احوال بادا باد تو

همچنان بی بندوباری یار من ؟
دیگری را دوست داری یار من ؟

یار گقتم ؟ همچنان ایام دور
های دلتنگم به آن سودا و شور

رسم چشمانت هوس بود و بلا
وای از آن ویرانی بی انتها

دل نوشتم لیک ویران شد دلم
یادم آمد دل پریشی بی دلم

شعر تلخی شد عجب دل قصه ای
یادی از عشقی فریبی غصه ای

پاره کردم دست خط دل نویس
دفترشعرم به اشکی تازه خیس ....

 

بتول مبشری

مثل لبخند کهنه ی مونالیزا( بتول مبشری )

 

مثل لبخند کهنه ی مونالیزا
میان قاب صورت اساطیری زمان
به تو
به او
به همه می خندم
انگار نه انگار این خنده ها روزی
بر لبان زنی شکوفه می ریخت
انگار نه انگار زن درون قاب دلتنگی
روزی عقد آسمان شده بود
با مهریه ای به زلالی نور
هزار روز باران
هزار قرن باران
انگار نه انگار که
خنده های میخکوب
میان دست های سرد موزه ی روزگار
روزی از یاس های سپید پشت همین پنجره
واقعی تر بودند
اوه تو ..... زن
شبح لبخند تاریخ مصرف گذشته ی مونالیزا
خنده هایت را حراج نکن
دیگر بوی یاس وحشی نمی پیچد
میان صورتک های کهنه
جا مانده ای
به بغض
دلتنگی
جمع کن دامن خنده هایت را
میان سینه ی تو
خروش سر رفتن ِ
اشک های نباریده بسیار است
نخند زن
اینچنین بی گــــــــناه نخند
...

 

بتول مبشری

من جان شیفته ام شیفته ای بی جان هم( بتول مبشری )

من جان شیفته ام
شیفته ای بی جان هم
آنت..... آه
آنت
تو از من سر در آورده ای
یا من از تو جا مانده ام
بروم تا مسیر خواب های
رومن رولان
پیاده بروم
کنار واگویه های غریبش
هزار پاییز ببارم
هفت آسمان گریه کنم
برگردم به
بیقراری چکاوک
به حضور حادثه
پوست بیندازم
از بتول
آنت را
بی ترک خوردن
پس بیندازم
این شیفته ی بی جان را
میان سطر تا سطر
غرور نوشته های رومن رولان
شب نگذشته
بهار طی نشده
پیاده
قدم زنان
باید بروم ...

 

 

بتول مبشری

 

هر شب سینه سرخی از حیاط سینه ام پر می گیرد ( بتول مبشری )

هر شب
سینه سرخی از حیاط سینه ام پر می گیرد
شاخه ارغوانی به نوک می کشد
بال میزند تا تو
تا پنجره ای مجاور خواب های تو
کنار بالش ات می نشیند
یک دل سیر نگاهت میکند
ارغوان صورتی را
با بوسه ای کنار موهایت میگذارد
آه می کشد و برمی گردد
و تو هیچوقت نخواهی فهمید
چرا هرشب خواب ارغوان می بینی
و
تبار سینه سرخ ها را
در نجابت بوسه و مهتاب

 

بتول مبشری