خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

سینه ات وسعت سرسبزی کاج ( بتول مبشری )

 

سینه ات وسعت سرسبزی کاج
سینه ات پهنه ی دریاست
پر از آرامش
بازکن گستره ی دریا را
سبزِ
سبزِ
جاری
من سرمازده را دعوت کن
به تمامیت این خواهش سبز
مثل سرمازده گنجشک غریبی
که مسیرش به تو افتاده
به آغوش بکش جان مرا
کاج آرامش من
تو که باشی
همه فصل
همه وقت
به تمنای حریمی که پر از سرسبزی ست
تن من می لرزد
سبز ِ
سبزِ
جاری
بازکن
گستره ی دریا را ..

 

 

بتول مبشری

 

دوباره آیا خواهم ات دید؟ ( بتول مبشری )

دوباره آیا خواهم ات دید؟
کجا چگونه کی
پای کدامین سپیدار
زیر بارش کدام ابر
میان نجابت کدامین کوچه ی بن بست
پشت دلهره ی کدام پنجره
دوباره آیا خواهم ات بوسید؟
پشت درخت انجیری
روی صندلی چوبی کافه ای
زیر خیسی مهربان چتری
میان تاریکی وسوسه ناک سینمایی
دریغ
کرمان تا تو
فاصله ی خدا با آدم هاست
داریم
بدون هم
بدون هم
پیر می شویم .....

 

بتول مبشری

می ترسم این روزها از نگاه آینه( بتول مبشری )

می ترسم
این روزها از نگاه آینه
می ترسم
هر روز
زنی آنجا
رد دست هایی بر شانه هایم را التماس میکند
با یک حلقه ی سفید نگین دار
و ساعت مچی مردانه ای آشنا
و من هر بار
مغلوب بغض آن زن
می زنم از اتاق بیرون
و بعد باران
باران است که
بی محابا می بارد
می
با
رد
از کوچه صدای پایی آمد
نکند ؟......

 

 

بتول مبشری

چه کسی راه خطا رفت تو بودی یا من ( بتول مبشری )

چه کسی راه خطا رفت تو بودی یا من
پی هر بی سرو پا رفت تو بودی یامن ؟

چه کسی سر به حیاط دل همسایه کشید
لیکن از راه جفا رفت تو بودی یا من ؟

آن که پالان محبت به سر دوشش بود
به حراجش همه جا رفت تو بودی یا من ؟

سر پر شور دلم خورده به سنگ و تو بگو
سنگ این خاطر بیمار تو بودی یا من ؟

آن همه هرزه علف را چه کسی رونق داد
دست هرجایی تبدار تو بودی یا من؟

تو مرا سنگ زدی بال و پرم را چیدی
کفتر چاهی بی بال تو بودی یا من ؟

به جنونم تو نشاندی تو کشاندی زین عشق
بانی آن همه آزار تو بودی یا من ؟ .........

 

 

بتول مبشری

مرا به مسیر عبور حریری قاصدک ها چکار ( بتول مبشری )

مرا به مسیر عبور حریری قاصدک ها چکار
وقتی تو باشی
فنجانی از قهوه ای چشمانت
موزیک ملایم Love song
نگاه برفی سپیدارهای پشت پنجره
نفس زدن های ملتهب اتاق
یک دل سیر دیدن
هزار دل سیر بوسیدن
مرا به خبرهای دنیا چکار
باتو قاصدک ها را خواب ببرد
حضور دل کوب تو
آخر خبر است ...

 

 

بتول مبشری

دلتنگ سارا و دلتنگ دارایم( بتول مبشری )

 

دلتنگ سارا و دلتنگ دارایم
دلتنگ هر یادی از کودکی هایم
آنجا که در دست سارا اناری بود
دارا اتاقی داشت
بابا به کاری بود
آنجا که مردی خوب با اسب می آمد
بوی خوش نانی
دلچسب می آمد
آنجا که کوکب هم دستش پر از نان بود
در خانه اش هر روز
مهمان فراوان بود
باران که می بارید
بر خانه ی هاجر
با شوق می خواندیم
بارون بیا جر جر
در خاطرات ما
هاجر عروسی داشت
باران که می بارید
دمب خروسی داشت
افسوس کبری ها رفتند و ما ماندیم
تصمیم مان بد شد
در انزوا ماندیم
امروز سارا هم
از خود شده بیزار
دارا که دارا نیست یک خسته ی نادار
ما نسل اندوهیم
در قصه ها ماندیم
از درد اگر خواندیم
با درد جا ماندیم
دلتنگ سارا و دلتنگ دارایم
دلتنگ هر یادی از کودکی هایم ....

 

 

بتول مبشری

شعربانو نکند خسته از اینجا بروی( بتول مبشری )

 

برای این روزهای تو غزل بانو ....سیمین بهبهانی

**

شعربانو نکند خسته از اینجا بروی
تو غزال غزلی هرچه به صحرا بروی

شاید از دور تو را ماه صدا کرد نرو
ماه باشی و پیِ مه به تماشا بروی

خسته جانی که تو را سال به سی آزردند
سرپر شور وطن حیف که تنها بروی

گفتی از خشت تنت باز بسازی وطنی
سقف این خانه خراب است مبادا بروی

گفتی از روز قشنگی که سیاهی برود
بی تو آن روز غریب است دریغا بروی

خسته ای با سبب آزرده ای آری بانو
نکند سرخوش مهری به تمنا بروی

 

بتول مبشری

برای این روزهای تو غزل بانو ....سیمین بهبهانی

(ایام بیماری، چند روز قبل از در گذشت بانو)

باید دوباره ببینم ات حتی اگر حوالی تو پیله ای نباشد( بتول مبشری )

باید دوباره ببینم ات
حتی اگر حوالی تو پیله ای نباشد
باید با تو پروانه شوم
حتی اگر حواس شعرهایم
چنان پرت چشم هایت بشود
که بیست و چهار هزار پیغمبر
برای براه آوردن گمراهی ام
معجزه های دوباره بفرستند
و نشود که نشود
باید دوباره ببینم ات
پیش از آنکه کشتی نوح راه بیفتد
و من یکی شدن را
با تو به چلچراغ ها گره زده باشم
در هنگامه ی زوج شدن بچه آهوها
باید قاصدک ها را خبردار کنم
نکند به بویی از تو مست شوند
و من خمار چشم های ارغوانی تو
جام های خالی را از میزهای چوبی کافه ها
پرتاب کنم به سنگفرش پیاده روهای ولگرد
بابد دوباره ببینم ات
من همان آفتاب گردان تنهایم
کنار دل ابرهای باران زا
ماه های جنون زده ی بی تو بودن
سالهایم را مجنون کرده اند
چنان که دیگر لیلا نماندن را باور کرده ام
باید پیش از دوباره سرک کشیدن ماه برگردی
امشب بیا ببینم ات
پیش از شروع نجوای دل ای دل کوچه باغ های عاشق
پیش از نگاه خواب نوش ستاره
بر صنوبر برهنه ی همسایه مان
پیش از خواب که مرگ است
پیش از خیالی که می آید و اشک می شود
باید دوباره ببینم ات

 

 

بتول مبشری

آن کافه ها کافه های جا مانده کنار سنگفرش خاطره ها( بتول مبشری )

آن کافه ها
کافه های جا مانده کنار سنگفرش خاطره ها
دست هایی که از همدیگر پرو خالی می شدند
بخار مطبوع قهوه ی چشمان تو
عطش فنجان های احساس من
بوسه های ممنوع
رخوت شرمگین دیدارهای یواشکی
گل های رز صورتی
کتاب عصیان فروغ
بارانی گشاد دونفره ی تو
سرمای خجالتی شانه های من
حس مردادی آغوشت
عبور از روزهای خیس پاییز
صدایی از دورها
دور
دور
عشق باید پادرمیونی کنه
تا آدم احساس جوونی کنه
یادت هست ؟
هنوز قدم میزنم کافه های خاطره را
به هوایی
به هوایت ....

 

 

بتول مبشری

معجزه کن ای بانی اتفاق های نجیب ( بتول مبشری )

 

معجزه کن
ای بانی اتفاق های نجیب
حالم جهنم است
کمی بهشت بیاور
چشم هایم که هیچ
باید به لطف مهربانی دستهای تو
نوازش پُرم کند
امروز نشان سرگشتگی هزاران بوسه ی آواره را
بادها به نوازش آغوش شریف تو
مسیر تا مسیر کشانده اند
راهم ببر به فصل های گرم نوازش
به دل تپیدن های مدام
راهم ببر به هی پرو خالی شدن
به چشم به دست به نگاه
حالم جهنم است
مستم بکن
با عطر خوب سیب ِ همان بهشت موعود
آغوش ات ....

 

 

بتول مبشری

سردم است سرد ( بتول مبشری )

 

سردم است
سرد
گنجشک های کوچک احساس من
بر شانه های ستبر سپیداری آشیان داشتند
حواس شان پرید
طوفان زد
دست های بلند سپیدار برخاک افتادند
درمن امروز
هیاهوی هزار گنجشک بی آشیان
در من
جیک جیکی که مستانه نیست
زمستان به راه است
های گنجشک ها
من
من سردم است

 

 

بتول مبشری

 

اینجا به وقت عاشقی ساعت حضور توست ( بتول مبشری )

اینجا به وقت عاشقی ساعت حضور توست
دارم هی رژلب هایم را عوض می کنم
موهایم راآشفته به شانه هایم بریزم
یا مثل ملکه های باشکوه
مادرم چه میگفت ؟
میزامپلی کنم
اوه چه کلمات سختی
این پیراهن لیمویی چقدر به تنم زیباست
نه نه چشم هایت را درویش نکن
دل سیر تماشایم کن
نفس بکش جانم را
تمام عطر دیور را بر شانه و گردنم خالی کرده ام
هربار که بیایی
شهرزاد یک قصه از هزارو یک شب آغوشت خواهم شد
بگذار الهه ی ناز خیالت باشم
همیشه میگفتی
چشم های سیاه ات
اچشم های سیاه ات
آخر بلای جان من اند
یادت هست ؟
حریر صدایی از موج های کوتاه رادیوست
یا نجوای لب های توکنارلاله های گوشم
دوتا چشم سیا داری
دوتا موی رها داری
اوه خدای من
بــــــــــاران هم که مـــــــــــی بارد

 

 

بتول مبشری