خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

من شکسته ام خیلی وقت پیش( بتول مبشری )

من شکسته ام
خیلی وقت پیش
آن روزها
آن روزهای مه آلود خیلی دور
روزهای برفی بهمن
که کنار قلعه ی هفت دختر
قدم زدم قدم زدم
سگ لرزه زدم منجمد شدم
تا عبور تو را دست در دست او ببینم
من شکستم
موسم دردناک عید
که جعبه جعبه بنفشه ی مست
به پیشواز باغچه ی او می بردی
من شکستم
کنار چنارهای خانه ی تو
و قار قار کلاغان خبرچین که حضور او را
میان آغوش تو
جار می زدند
آن روزها دلم
حالا ولی پایم
چه بی غیرتم امروز
میان گچ های بی احساس فایبرگلاس
دغدغه و هراس و حسرتم این است
اگر بیایی اگر زنگ بزنی
با کدام پا
پرواز کنم بسوی تو
بسوی در ...

 

 

بتول مبشری

امروز همین امروز نگاهم به بیرون پنجره افتاد ( بتول مبشری )

امروز همین امروز
نگاهم به بیرون پنجره افتاد
به باغچه ی دلتنگ زمستانی
درخت سیب برهنه بود
هیاهوی گنجشک ها مدام
دلم گرفت
دلم گرفت
گنجشک های بیقرار
از این شاخه
به آن شاخه
دنبال چه ؟
یادم به تو کشید
به تو
گنجشک سر به هوا ی مهاجر
کجایی تو ؟
امروز به دامان کدام یاس احساس
از کدامین دیار
جیک جیک مستانه ات به راه است
فردا آیابه دامان کدام آلبالوی تنها
شعر خواهی خواند
شبها
شبها که باران بزند
گنجشکک هزار سودا
روی کدامین شاخه ی آواره
با که نجوا خواهی کرد
دلم گرفت
دلم گرفت .....

 

 

بتول مبشری

امروز آبستن همه ی یادهای توام( بتول مبشری )

امروز آبستن همه ی یادهای توام
اگرچه اینجا روز باشد
تورنتو شب
یا خورشید داغ کرمان
برفهای منجمد کانادای یخ زده را
نتابد و آب نکند
من درد می کشم
این طفل پا به ماه
یادگار توست
در بطن اندوه زنی از گذشته های دور
زنی که خاطره های چهار درد
امان دلش را بریده اند
فریاد میکشم
آهاااا .........ی
شاید تو بشنوی ...

 

 

بتول مبشری

چنارهای باغ شازده بهانه ات را می گیرند( بتول مبشری )

 

چنارهای باغ شازده
بهانه ات را می گیرند
این را من نمی گویم
باد می گوید که از حوالی کوههای ماهان
شتاب ناک آمده
مویه میکند نبودن تو را
حالا که هیچ
باران ...باران هم که بیاید
خیالت به آمدن نمی کشد ؟
دوستت دارم ها یمان را واگویه می کنم
مبادا گمشان بکنم
روح شازده فرمانفرمای پر طمطراق آزرده شود
و دل صبور چنارها ترک ترک
و باد این پیام آور شیون و همهمه
قهر کند و یا کنار دست های عاشق من
سقوط کند به خاک بیفتد
ابرهادر راهند
هواشناسی کرمان دروغ نمیگوید
باران که زد
تو باش
بوسه های نداده و
سرشانه های خیس
راستی می شود به گرمای پالتوی طوسی تو پناه برد
ودر جغرافیای وسعت مرز اندام تو
گم شد به خواب رفت ؟

 

 

بتول مبشری

رفتی غرور آینه ها هم شکسته شد( بتول مبشری )

رفتی
غرور آینه ها هم شکسته شد
دیوار صبر ثانیه ها هم
شکسته شد
سدی شکست
حوالی ِچشمهای زنی غریب
سیلاب زد
پل صدا هم شکسته شد
ناقوس یاد تو هی
دام ...
دام ...
دام...
یعنی که حتـــی دل ِ خدا هم
شکسته شد .....

 

 

بتول مبشری

رنگ آهو زده ام بر عطش چشمانم( بتول مبشری )

رنگ آهو زده ام بر عطش چشمانم
تا ببینی و دلت پر بکشد آب شود

به تنم عطرِ اقاقی زده ام با گل یاس
که بنوشی و دلت خسته و بیتاب شود

** **
این همان پیرهن آبی ِدلخواه تو بود
که نشسته به سراپای تماشایی من

گل مویی که ره آوردِ تو بود از سفرت
جاگرفته به سرِ سرکش و سودایی من

** **
قصد کردم که به جادوی نگاهم امروز
شعله ای سخت به چشمان خرابت بزنم

جام لب های هوس نوش لبان ِتو شوم
طعمی از بوسه به هر پیکِ شرابت بزنم

** **
تو هم امروز برایِ دلِ من ماه بپوش
شال طوسی و کت ِطوسی دلخواه بپوش

یک بغل نرگس خوشرنگ بغل گیر و بیا
مرد خوشبخت ! کمی مستی بیگاه بپوش

** **
ساعت ِ هفت که شد وقتِ قرار من و تو
شعر و لبخند و غزل مایه ی کار من و تو

هر چه از جنس نوازش به دلت بود بیار
بوسه و اشک کمی بعد فرار من و تو .....

** **

 


بتول مبشری

یاد ایستگاه اتوبوس بخیر ( بتول مبشری )

یاد ایستگاه اتوبوس بخیر
یاد نوجوانی و بیتابی
آن نگاه های زیر چشمی صبح به صبح
شب به شب خیال چشم ها جنون و بیخوابی
فوزیه همدل عاشقی هایم
من کجا ماندم امروز تو کجا
یاد خنده های نقلی مان بخیر
یاد آن روزهای سر به هوا
تو کجایی علی عشق اول من
یاد معصوم سالهای بلوغ
نامه های لای کتاب یادت هست ؟
شعرهای مشیری و اخوان و فروغ
صندلی های اتوبوس تهران پارس
غرق و لبریز خاطره های ما ماندند
بوسه های نداده و اشک های بیگناه ما
بین فلکه های تهران پارس جا ماندند
مانده لای ورق های کتاب شیمی من
ردپای اشک های مروارید
لابلای خطوط دفتر فیزیک
آنهمه کارت پستال
پیامِ بوسه و تبریک
در تمام مسیر دل نوردی ما
از اتوبوس تا کنار مدرسه ... خانه
قصه ی نگاه بود و لرزش دست و کتاب
چشم های غریب مانده و نگاه های دزدانه
یاد ان روزهای پاک و ساده بخیر باد
فصل دل طپیدن های مدام بلوغ و بلوغ
بالش خیس اشکهای شبانه ی من
ازدحام هر صبح ایستگاه شلوغ
هرچه این سال ها گذشتم از تهران
دربدر به هوای خاطرات ریز و درشت
نه نشانی از علی نه فوزیه
نه بتول ..
وااااای تهران دربدر شده
خاطره ها را کشت ...

 

 

بتول مبشری

 

 

تو رفتی ،من ماندم،رد بوسه های تو بر گیسوان ( بتول مبشری )

تو رفتی
من ماندم
رد بوسه های تو بر گیسوان و گردن من جای ماند
رد اشک های من برخطوط پیراهن تو
من میدانم جای خالی سرم
روی سینه ات بهانه می گیرد
تو میدانی جای نوازش دست هایم
روی گونه هایت دلتنگی می کند
دیروز شال فیروزه ایم دست هایت را صدا زد
و من صدای خواهش دگمه های پیراهنت را شنیدم
پیراهن چهارخانه ی طوسی ات را که آنهمه دوستش داشتم
به من بگو تو با تمنای دست و نگاهت چه میکنی ؟
به من بگو من با فریاد التماس دلم چه کنم ؟
موهایم را که آن همه پریشان میخواستی
این روزها در سوگ انگشتان تو عزادارند
یا تو به داد من برس
.........
یا باز هم
تو
به
داد
من
برس .....

 

 

بتول مبشری

بوسه های نداده را بیاور( بتول مبشری )

 

بوسه های نداده را بیاور
وگرنه به سال بکشد
شیخ پابرهنه
خمس و زکات مال می طلبد ...

 

 

بتول مبشری

شانه های تو حریم مهربان سر دردناک من( بتول مبشری )

شانه های تو
حریم مهربان سر دردناک من
سر به وسعت بیکران شانه های تو گذاشتن
دریا باریدن
طوفان را رد کردن
شانه های تو
بستر آرامش
بوسه گاه خواهش
شانه های تو
نارون سبز اعتماد
دستهای من پیچک نیاز
تا کجا با تو بالا خواهم رفت
تا سر شاخه های بوسه
نوازش نیاز
قد می کشم در پناه شانه های تو
به خورشید طعنه می زنم
آفتاب ...سلام
تو باش و شانه های ستبرت
تمنای قدم زدن
تا تمام باران ها ...

 

 

بتول مبشری

 

با تو از جهنم به بهشت( بتول مبشری )

 

با تو
از جهنم به بهشت
مدام
در حال تبعیدم
نباشی
در اعماق چاه ویل
وحشیانه می سوزم
بیایی میان آغوشت
بهشت
آبادی
هزار هزار سیب

بوسه
با لبخند .....

 

 

بتول مبشری

جای خالی تو فقط با تو پر میشود( بتول مبشری )

جای خالی تو
فقط با تو پر میشود
با تو
صندلی کنار دست من
تو را کم دارد
تو باشی
قهوه ی داغ صوفی باشد
کیف زرد رنگ من هم
میان پک های عمیق سیگار ت
تو محو من باشی
من گیج نگاه تو
باران بر پیاده روی بیرون کافه بکوبد
و صدایی پرتمان کند
به حواس دست هایمان که می سوزند
در عطش گره خوردن
یکی شدن
و حواس چشم هایمان
که پرت شده به چشم های
هر یکی
آن یکی
صدایی از دور
روزگاری آمدی تا در کنار من بمانی ...
روزگاری.....

 

 

بتول مبشری