من شکسته ام
خیلی وقت پیش
آن روزها
آن روزهای مه آلود خیلی دور
روزهای برفی بهمن
که کنار قلعه ی هفت دختر
قدم زدم قدم زدم
سگ لرزه زدم منجمد شدم
تا عبور تو را دست در دست او ببینم
من شکستم
موسم دردناک عید
که جعبه جعبه بنفشه ی مست
به پیشواز باغچه ی او می بردی
من شکستم
کنار چنارهای خانه ی تو
و قار قار کلاغان خبرچین که حضور او را
میان آغوش تو
جار می زدند
آن روزها دلم
حالا ولی پایم
چه بی غیرتم امروز
میان گچ های بی احساس فایبرگلاس
دغدغه و هراس و حسرتم این است
اگر بیایی اگر زنگ بزنی
با کدام پا
پرواز کنم بسوی تو
بسوی در ...
بتول مبشری