خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

بی تو ای عهد شکن ( بتول مبشری )

 

بی تو
ای عهد شکن
بی تو
ای مهر گریز
بی تو
ای حسرت جا مانده
از عشقی دل ریز
بی تو هم
می گذرد ....

 

بتول مبشری

در من یک مزرعه آفتاب گردان ( بتول مبشری )

 

در من
یک مزرعه آفتاب گردان
خیره به آسمان تو
در تو
خورشیدی
که
نمی تابد ..

 

بتول مبشری

زنی در دلم رخت می شوید ( بتول مبشری )

زنی در دلم رخت می شوید
زنی به درد بارور است
و
نمی زاید
زنی همصدا با باد صدای باد
گاه می خروشد
های
گاه می خروشد
هوی
زنی پشت یک چراغ قرمز
سرگردان
پشت سرش
ماشین های سهمگین
بوق بوق
نمی شنود انگار
زنی در من است
که به همهمه ی گنجشک های شاد
حسادت میکند
و به آغوش مهربان کاج نیز
زنی در من
مدام واگویه میکند
رفت
دیدی ؟ رفت
و بغض میکند
کنار خاطره هایی که
هرگز نرفت
زنی در من است
عاصی
دل به باد داده
طغیان گر
کنار ابرهای خاکستری آسمان پاییزی
زنی که دلتنگ است
و پنجره برایش
تداعی یک حس است
فرار
رهایی
خدای پاییزان
چقدر
این
زن
تنهاست ...

 

بتول مبشری

خوش به حال زنان ساده ی ایل ( بتول مبشری )

خوش به حال زنان ساده ی ایل
کوچ تا کوچ
نفس تازه می کنند
عشق و حسرت هایشان را
ییلاق به قشلاق
جا می گذارند
فصل تا فصل
دل هایشان
نفس می کشند
ایل می کوچد
چه باک از رفتن
وقتی که
بال و پرت سبک باشد
خوش به حال زنان ساده ی ایل ....

 

بتول مبشری

آمدی ولی چراغ هایت کو ؟ ( بتول مبشری )

آمدی
ولی چراغ هایت کو ؟
آن صفای قدیمی
کوچه باغ هایت کو ؟
کو نوای دلی دلی دل زیبای دیرینت ؟
کو نگاه های مست و عاشقانه و شیرینت ؟
سرد و تاریک
پراز رازهای خاموشی
بوی تلخ یک هوسی
یا که بستری و آغوشی
عطر بادام های وحشی
از تنت نمی رسد به مشام
در نگاهت نمانده
نشانی از بیقراری آن ایام
حیف از آن انتظارهای شیدایی
آن خیال های زیبای رویایی
آمدی ولی
انگار غریبه ای با من
به روزگار
چنین
نوشته شده
بی تو
با تو
همیشه
تنها من .........

 

بتول مبشری

تک می زند همان کلاغ خبرچین ( بتول مبشری )

 

تک می زند
همان کلاغ خبرچین
که آن روزها
حوالی سپیدار خانه ی تو
آشیانی داشت
چنار خسته و پاییز زده ی
خاطرات
دور
مرا
عجب
که بعد از عبور تو
ما هردو
این چنین
سالخورد شدیم ....

 

بتول مبشری

شگفتا از این شباهت رنگها ( بتول مبشری )

شگفتا
از این شباهت رنگها
پاییز هزار رنگ
دل تو نیز
من گیج مانده ام
یک روز
فنجان قهوه ای
با عطر تلخ
مست
یک روز
چون هوس
مایل به رنگ سرخ
گاهی که زرد میشوی
مانند ابتدای ریزش برگها
بی حال و خسته ای
من گیج مانده ام
ای چشم های تو
رنگین کمان هزار رنگ
نقاش بهانه های تو
با طراح
عبور رنگ رنگ
گامهای پاییز
بی شک
قلم مویشان یکی ست
من
گیج
مانده ام ....

 

بتول مبشری

 

زن که باشی ( بتول مبشری )

زن که باشی
معنی همخوابگی با دردها را
خوب میفهمی
معنی طغیان و عصیان
از لج نامردها را
خوب میفهمی
زن که باشی
تن
فقط تن
باشی اینجا مهلتی داری
تا هوس
تا بستر ننگین یک آغوش رسوا
فرصتی داری
بسته بندی میشوی
تاریخ مصرف میخوری اینجا
تا زمانی که
فرو بنشانی
سودا یا خیالی را به شب ها
حرمتی داری
زن که باشی بغض را با
اشک مینوشی
زن که باشی درد را
چون جامه می پوشی
من زنم
درد زنان را خوب میدانم
مهر باطل خوردن از نامردمان را
خوب میدانم
بسکه چون درنای محبوسی
زدم بر شیشه و دیوار
زخمی ام
لیکن شکایت را
فغان را
خوب میدانم
زن که باشی
بی گمان
پرواز یک رویاست
وه که زن بودن در این وادی
عجب
زیباست ...

 

بتول مبشری

چقدر چقدر بگویم و نشنوی ( بتول مبشری )

 

چقدر
چقدر بگویم و نشنوی
بنویسم و نخوانی
صدایت برنم و نباشی
ببارم بر شانه هایت
خیس نشوی
ببوسم ات
بوسه هایم
میان فاصله های نرسیدن
یخ بزند
یخ بزند
چقدر
تا کجا
تو بگو
رد کدام ستاره را بگیرم
تا نشانی تو ؟

 

 

بتول مبشری

 

خواب گیلاس دیده ام( بتول مبشری )

خواب گیلاس دیده ام
همین ماه اول پاییز
اشارتی ست
به آرامش دلم
تو
باز خواهی گشت ....

 

 

بتول مبشری

ای سنگ ترین سنگ یک عمر ( بتول مبشری )

ای سنگ ترین سنگ
یک عمر
خرو شنده
به پای تو نشستم
هی بوسه زدم
بر سر و بر روی
تو دل سنگ
خاموش نشستی
هنرت بود تماشا
ای خیره ترین
سخت ترین سنگ
دیرست
زمانی که بفهمی
دریای
تو
بودم .....

 

 

بتول مبشری

 

پاییز می تکاند می تکاند ( بتول مبشری )

پاییز
می تکاند
می تکاند
نارون خسته ی خاطره هایم را
هر برگ
ورقی کهنه از یادی
امان بده
پاییز
بگذار
این نارون شکسته
هر برگ ریخته را
مویه کند
با تو
برگ ریزان ؟
نه
موسم
اشک ریزان است ...

 

 

بتول مبشری