آمدی
ولی چراغ هایت کو ؟
آن صفای قدیمی
کوچه باغ هایت کو ؟
کو نوای دلی دلی دل زیبای دیرینت ؟
کو نگاه های مست و عاشقانه و شیرینت ؟
سرد و تاریک
پراز رازهای خاموشی
بوی تلخ یک هوسی
یا که بستری و آغوشی
عطر بادام های وحشی
از تنت نمی رسد به مشام
در نگاهت نمانده
نشانی از بیقراری آن ایام
حیف از آن انتظارهای شیدایی
آن خیال های زیبای رویایی
آمدی ولی
انگار غریبه ای با من
به روزگار
چنین
نوشته شده
بی تو
با تو
همیشه
تنها من .........
بتول مبشری