خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

آتشفشان کوه تفتان ( بتول مبشری )

 

آتشفشان کوه تفتان
میان چشمان تو
گدازه هایش حواله ی جان من
نگاه که میکنی
من ذوب میشوم
سقوط میکنم
میان قطب تنهایی همین آغوش
دست هایت را به من بده
راه دوری نمی رود
میان دگمه های پیراهنم
جرقه میزند
شعله می کشد
نفس هایت را به من بده
راه دوری نمی رود
می پیچد میان گیسوان و شال فیروزه ای ام
آتش می گیراند
مشتعل می شوم
من سردم است
من سردم است
مثل شبهای یخی قلعه هفت دختران
قندیل بسته ام
و میدانی
تا تو نیایی
هرگز گرم نخواهم شد ..

 

بتول مبشری

عصر جمعه عصر دلتنگی ست ( بتول مبشری )

عصر جمعه
عصر دلتنگی ست
کش می آید
دلم را مچاله می کند
یاد تو را
هوار می کشد
مشترک مورد نظر آن روزهای درد
گذشتی و گذشت
این جمعه و جمعه های نیامده
اینجا که نیستی
آنجا ؟
کجا یی تو ؟
در دسترس کیستی ؟ ...



 

بتول مبشری

کاش میشد شانه‌هایت را ( بتول مبشری )

 

کاش میشد
برای گریه کردن دوست داشت
کاش میشد
سر به روی مهر بازویت گذاشت
کاش رقص گیسوانم بر سر و دوش تو بود
کاش قلبم
در پناه لطف آغوش تو بود ...

 

 

بتول مبشری

مملو از عطرو بوی گل شده ( بتول مبشری )

 

مملو از عطرو بوی گل شده
خواب‌های هر شب من
بی گمان
مسیر رفتن و بازبرگشتن توست...

 

 

بتول مبشری

دیگر نمیخواهی مرا با من مدارا میکنی ( بتول مبشری )

 

دیگر نمیخواهی مرا با من مدارا میکنی
در گیرودار رفتنی امروز و فردا میکنی

با دیگران جانانه‌ای با من ولی بیگانه‌ای
سودای رفتن داری و انکار و حاشا میکنی

داری به دل مهری دگر شوری دگر داری به سر
خواهی بگویی با دلم این پا و آن پا میکنی

با من عبوس و خسته‌ای بی اعتنا پیوسته‌ای
با او شنیدم دم به دم صحبت تمنا میکنی

افکنده‌ای در آتشم با عشق داغ و سرکشم
اما خموش و ساکتی تنها تماشا میکنی

آن دیگری یک هزره خو بد نامه‌ای بی آبرو
افسوس میدانی ولی اما و آیا میکنی

 

 

بتول مبشری

درخت گیسو کجاست کسی میداند ؟ ( بتول مبشری )

درخت گیسو کجاست
کسی میداند ؟
میخواهم گیس‌هایم را
بیاویزم به آن
کنار
عزای دل این همه زن
زن‌های خون به دلِ سرزمینم
که سیاه پوشند
برای پسرانشان و
شوهرانشان
و شاید پدرانشان
باز میکنم بال‌های دلتنگ روسریم را
در برابر باد
هرچه بادا باد
در مسیربوی مریم گلی‌ها
پابه پای عبور دلتنگی
به اندوه لالایی مادران گوش خواهم داد
و به کل کشیدن بیوه‌هایی که
عروسی‌شان عزا شد
و گیس‌هایشان
با تاج عروسی
آویخته شد
بر شاخه‌های درخت گیسو
درخت گیسو کجاست ؟

 

 

بتول مبشری

 

 

باران که تند و تند می بارید( بتول مبشری )



باران که تند و تند می بارید

دانستم
یاد تو
ذره ذره مرا خواهد کشت
آرام آرام ....

 

 

بتول مبشری

لک لک های حوالی سپید رود( بتول مبشری )

 

لک لک های حوالی سپید رود
جفت هایشان را صدا میکردند
و زنی را دیدم
که آه میکشید
تنهایی
لانه ی بدون جفتش را ....

 

 

بتول مبشری

شمال سرزمین آرامش من بود( بتول مبشری )

شمال
سرزمین آرامش من بود
روزها با با خیال تو
سپیدارهای پارک ساحلی را قدم میزدم
شبها با صدای دلنشین باران
یادهای تو را شعر میکردم
آذرماه امسال
چه شاهانه زیستم.....

 

 

بتول مبشری

بهشت یعنی قامت برگ ریز که نه( بتول مبشری )

 

بهشت یعنی
قامت برگ ریز که نه
طلا ریز درختان جنگلی گیسوم
نم نم دلنواز باران
و طنین نرم نفس های تو
کنار شانه های من
وقتی که پاییز هم
بساط عاشقی مهیا کرده باشد

 


بتول مبشری

یلدا غم تو بود به درازا کشیده شد( بتول مبشری )

 

یلدا غم تو بود
به درازا کشیده شد
کار من و تو
به دقیقه ی آخر یلدا کشیده شد
پاییز برگ ریز
با یاد تو تنها قدم زدم
هرجا خیالی از تو بود
دلم به همان جا کشیده شد
شاید دلم همان بکارت پاییز بود
یک دختر نجیب
در دستهای زمستان عشق تو
برهنه شد
به تماشا کشیده شد
بگذار هزار بار گذر کند از حوالی دلم
یلدای دردمند
بعد از تو بخت دلم
به سیاهی یلدا کشیده شد ....

 

بتول مبشری

برگشتم از سمت مهربانی سپید رود برگشتم ( بتول مبشری )

برگشتم
از سمت مهربانی سپید رود برگشتم
بوی خوش نارنج ها
وسعت دل شالیزارهای بخشنده
باران مدام
مدام باران
مرغابی های شاد
گنجشکهای مست
همه را جا گذاشتم
لبخندهای آبی زنان مهربان شمالی را
با آن صورت های درخشان
جا گذاشتم
عطر وحشی چوچاق های تپه های کیسم
امواج دل‌کوب سپیدرود
جادوی رنگین سپیدارهای جنگل گیسوم
زنبیل های حصیری مملو از تخم مرغ های محلی امیرکیا
گذرگاههای خلوت و دل پیمای اشلیکی را
جا گذاشتم
جاده‌های مه‌آلود لشت نشا
پرتقال های نیمه رسیده ی لیلا کوه
رویای آرامش گورکا
سیاهکل و پیچ و خم های دل ریزش را
برگشتم
یرگشتم
همه‌ی حس های آرامش را جا گذاشتم
پاییزهای مجاور آیا
امواج نقره گون سپیدرود
بیاد خواهند آورد
زنی را
نشسته بر پنجمین نیمکت پارک ساحلی
خیره به هیاهوی لک لک های عاشق
زنی رها شده
در پاییز و رنگهای دلفریبش
پاییزهای مجاور ......

 

 

بتول مبشری