آتشفشان کوه تفتان
میان چشمان تو
گدازه هایش حواله ی جان من
نگاه که میکنی
من ذوب میشوم
سقوط میکنم
میان قطب تنهایی همین آغوش
دست هایت را به من بده
راه دوری نمی رود
میان دگمه های پیراهنم
جرقه میزند
شعله می کشد
نفس هایت را به من بده
راه دوری نمی رود
می پیچد میان گیسوان و شال فیروزه ای ام
آتش می گیراند
مشتعل می شوم
من سردم است
من سردم است
مثل شبهای یخی قلعه هفت دختران
قندیل بسته ام
و میدانی
تا تو نیایی
هرگز گرم نخواهم شد ..
بتول مبشری