خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

یاد ایستگاه اتوبوس بخیر( بتول مبشری )

یاد ایستگاه اتوبوس بخیر
یاد نوجوانی و بیتابی
آن نگاه های زیر چشمی
صبح تا صبح
شب به شب هم خیال چشم ها
جنون و بیخوابی
فوزیه ! همدل عاشقی هایم
من کجا ماندم امروز تو کجا ؟
یاد خنده های نقلی مان بخیر
یاد آن روزهای سر به هوا
تو کجایی علی .... عشق اول من؟
یاد ِمعصوم سالهای بلوغ
نامه های لای کتاب یادت هست ؟
شعرهای مشیری و اخوان و فروغ ..

صندلی های اتوبوس تهران پارس
غرق و لبریز خاطره ها ماندند
بوسه های نداده ... اشک های بیگناه ما
بینِ فلکه های تهران پارس جا ماندند
مانده لای ورق های کتاب شیمی من
ردپای اشک های مروارید
لابلای جزوه های دفتر فیزیک
آنهمه کارت پستال
پیامِ بوسه یا تبریک
در تمام مسیر دل نوردی ما
از اتوبوس تا کنار مدرسه ... خانه
قصه ی نگاه بود لرزش دست

چشم های غریب مانده ....
نگاه های دزدانه
یاد آن روزهای پاک و ساده بخیر
فصل دل طپیدن های مدام بلوغ و بلوغ
بالش خیس اشکهای شبانه ی من
ازدحام هر صبح ِ ایسـتگاه شلوغ
هرچه این سال ها گذشتم از تهران
دربه در به هوای خاطره های ریز و درشت
نه نشانی از علی نه فوزیه
( نه بتول ) ....
وااااای تهران دربدر شده
خاطره ها را کشــت ...

 

بتول مبشری

 

یاد ایستگاه اتوبوس بخیر ( بتول مبشری )

یاد ایستگاه اتوبوس بخیر
یاد نوجوانی و بیتابی
آن نگاه های زیر چشمی صبح به صبح
شب به شب خیال چشم ها جنون و بیخوابی
فوزیه همدل عاشقی هایم
من کجا ماندم امروز تو کجا
یاد خنده های نقلی مان بخیر
یاد آن روزهای سر به هوا
تو کجایی علی عشق اول من
یاد معصوم سالهای بلوغ
نامه های لای کتاب یادت هست ؟
شعرهای مشیری و اخوان و فروغ
صندلی های اتوبوس تهران پارس
غرق و لبریز خاطره های ما ماندند
بوسه های نداده و اشک های بیگناه ما
بین فلکه های تهران پارس جا ماندند
مانده لای ورق های کتاب شیمی من
ردپای اشک های مروارید
لابلای خطوط دفتر فیزیک
آنهمه کارت پستال
پیامِ بوسه و تبریک
در تمام مسیر دل نوردی ما
از اتوبوس تا کنار مدرسه ... خانه
قصه ی نگاه بود و لرزش دست و کتاب
چشم های غریب مانده و نگاه های دزدانه
یاد ان روزهای پاک و ساده بخیر باد
فصل دل طپیدن های مدام بلوغ و بلوغ
بالش خیس اشکهای شبانه ی من
ازدحام هر صبح ایستگاه شلوغ
هرچه این سال ها گذشتم از تهران
دربدر به هوای خاطرات ریز و درشت
نه نشانی از علی نه فوزیه
نه بتول ..
وااااای تهران دربدر شده
خاطره ها را کشت ...

 

 

بتول مبشری