تک می زندهمان کلاغ خبرچینکه آن روزهاحوالی سپیدار خانه ی توآشیانی داشتچنار خسته و پاییز زده یخاطراتدورمراعجبکه بعد از عبور توما هردواین چنینسالخورد شدیم ....
بتول مبشری