طوفان
*
طوفان که امد
انگشت به در نزد
اجازه هم نپرسید
خروشید ...و نابود کرد
به سپبدار بلند زد
که لانه امن گنجشکها بود
وبه محبوبه شب من
که عطر و بویش خاطراتم را تکان میداد
طوفان که امد با شب تبانی کرده بود
در ان تاریکی وهمناک پراشوب
و دیدم که سقف خانه ام بر سرم خراب شد
و دیدم که درخت سیب حیاط کوچکم
از درد میگریست
و شاخه هایش شکسته بود
طوفان که امد با سیل تبانی کرده بود
تا حریر خواب جوانیم را پاره پاره کند
طوفان شلاق به دست داشت و می کوبید
بر شانه هایم بر قلبم و بر دست هایم
طوفان که امد انگشت به در نزد
اجازه هم نپرسید
و با خود برد خاطراتم را
و امنیت خانه ام را
طوفان که امد ............
بتول مبشری