-
خیال کن در سپیده دم صبح جنگلی ( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 23:33
خیال کن در سپیده دم صبح جنگلی پاهای شتابان اسبی وحشی از خیسی شبانگاه باران دیده گذشته باشد خیال کن بوی شبدر لگدخورده هول ات دهد به بیداری عطر وسوسه ناک مریم گلی صبحگاه با شکوه جنگل جانی شیفته هوای رمنده ی احساس عبور وسوسه ناکی که از مه آلود جنگل احساست دو رد پا گذاشته باشد فقط دو رد پا و مادیانی در تو دیوانه وار...
-
او هم برایت شعر می بافد او هم به رویت گرم می خندد ( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 23:32
او هم برایت شعر می بافد او هم به رویت گرم می خندد او هم به روی شیطنت هایت ناباورانه چشم می بندد ؟ او هم مرتب رختخواب ات را با عطر لیدی خوب می شوید دانه به دانه رخت هایت را دور از نگاهت خوب می بوید ؟ او مثل من دلشوره هایش را در گوش بالش می زند فریاد او هم پی اَت بی حرف می آید تا هرکجا ... تا ناکجا آباد ؟ او هم بگوش ات...
-
آن جا که رفته ای دور است( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 20:17
آن جا که رفته ای دور است خیلی دور چنان که بادهای موسمی هم به گَردت نمی رسند وای به حال دستهای کاغذی زنی که خیال برش داشته بوسه های مردادی اش را زرورق بپیچد به باد اعتماد کند ... بتول مبشری
-
دیوانه است آن زن تنها که می شود( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 20:02
دیوانه است آن زن تنها که می شود تو را از قاب عکس دیواری می کشد بیرون دست در دست تو قدم زنان می رود می رود مشتاقیه ارغوان های به گل نشسته را دل سیر تماشا کند می رود شمال با تو جاده ی لشت نشا را باران بنوشد می رود تهران تا زیر شانه های خیس چنارهای خیابان پهلوی سابق زیر چترت بخزد تا هی به تو بگوید دوباره بگو هزار باره...
-
دست هایت نوازش آرامش( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:59
دست هایت نوازش آرامش دست هایت همان بیجارهایی که دعای باران روانه ی خواب شالیزار می کردند دست هایت خط نوازش گل های آفتاب گردان در مسیر نگاه خورشید دست هایت متبرک بگذار بگویم میان وسعت دست هایت یاکریم هایی دیدم که لانه ساخته بودند و گل های آهاری که میان رنگ های صورتی و ارغوانی وسوسه می ریختند دست هایت همیشه راوی معجزه...
-
هی تو برگرد میان آن همه سال( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:56
هی تو برگرد میان آن همه سال جنون سالگی ام را ببین تماشایی ست ولی نه اول بگذار آه بکشم نفس بگیرم کفش هایم را بپوشم بعدتر به تو خواهم گفت در بیست و پنج سالگی من باران بی ادعا می بارید اسب ها با شاهزاده ها الفتی داشتند دست ها در هم می مردند و عشق میان پیراهن من و تو در رفت و آمد بود و عشق اجاره ای نبود و از شکوه اعجاب...
-
چقدر گذشته مگر چقدر عاشقانه نخوانده ای( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:53
چقدر گذشته مگر چقدر عاشقانه نخوانده ای مگر چقدر از کبوتر خانه ها دور شده ای که این همه بوی مرثیه گرفته ای بوی گریز و شعر را به توپ می بندی و سلام ها را به آب می دهی و سمت لبخند آفتابگردان را ابری می کنی عکس ها دروغ نمی گویند زمانی از تو بوسه می ریخت لیلاکوه شاهد خوبی ست و این سوتر رودهن ِخاطره نویس زمانی میان آه های...
-
نه نشد مثل شما مریم عذرا باشم ( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:51
نه نشد مثل شما مریم عذرا باشم زنی از عمق دلم میل هوس بازی داشت پشت احساس خودش سنگر و چادر زده بود پای آوارگی اش وسوسه پردازی داشت نه نشد مثل شما لیلی شعری بشوم که جنون دل یک قیس هوایی ش کند طالعش یار شود طایفه ای مجنون وار سر به حالش بزند ماه نمایی ش کند نه نشد مثل شما بی بی یک فال شوم شاه خاجی به سراپای دلم بُر بخورد...
-
آمده نیامده بوی رفتن می دهی( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:50
آمده نیامده بوی رفتن می دهی چشم هایت پنجشنبه های سرگردانی شانه هایت جمعه های بی اعتبار جان جنوبی من آبهای غربت با نگاه تو چه کردند که مردمک هایت آن دو کهنه سرباز قهوه ای پوش تفنگ هایشان را رو به نگاه من نشانه رفته اند میخواهم به نو شدن بهانه بدهم یک زنبیل بوسه یک کوله شعر و یک عاشق مردادی کفایت میکند ؟ وقتی از تمام آن...
-
انگار قراری ست مرا با تو که هر شب ( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:49
انگار قراری ست مرا با تو که هر شب بی خواب کنی بستر تنهایی ِخوابم یک شب بشکن رسم قدیمی بگذار که با یاد تو آرام بخوابم بتول مبشری
-
ای که با کوچ پرستو زده ای ساز جدایی ( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:47
ای که با کوچ پرستو زده ای ساز جدایی نوبت چلچله ها شد به سرت نیست بیایی ؟ به سرت نیست ببینی که یکی بَست نشسته به مسیر گذر تو به خیالی به هوایی بتول مبشری ای که با کوچ پرستو زده ای ساز جدایی نوبت چلچله ها شد به سرت نیست بیایی؟ به سرت نیست ببینی که یکی بست نشسته به مسیر گذر تو به امیدی به هوایی گل به گل طاق نشاندم به...
-
ای آینه ی راستگو برای خاطر دل من ( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:46
آینه ...... ** ای آینه ی راستگو برای خاطر دل من کمی دروغ بگو بگو که پانزده ساله دخترکی شیرین و زیبایم بگو هنوز بهار می تراود از سراپایم بگو دو چشم سیاهم لطیف مثل باران است بگو که جنگل موهایم آشفته و پریشان است تو هم اتاقی بسیار سالهای منی تو آینه ..... تصویر واگویه ی خیال های منی به من بگو هنوز هم گه به گاه میخندم بگو...
-
باد هم آخر مرا با خود نبرد( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:45
باد هم آخر مرا با خود نبرد زیر لب گفت از خودم آواره تر ..... بتول مبشری
-
بس کن غرور مچاله ی تلخ سردرگم ( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:43
بس کن غرور مچاله ی تلخ سردرگم بس کن سقوط دردمندانه ی تدریجی دست از سرخودت بردار هوای کوچه پس است عمری ست میان باور سادگی ات گیجی بگذار ابرهای عقیم خانه بدوش بر شیشه های خالی پنجره هاشور بزنند خون بازی قبیله گناه ترین گناه تو نیست یک قوم نشسته اند بمیری و تنبور بزنند وقتی که هم شانه ی شانه های کودکی ات سلاخ بشود و کارد...
-
خواب هایم بلای جان ام شده اند( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:42
خواب هایم خواب هایم بلای جان ام شده اند شب به شب پل های معلق بابل را می بینم باغ به باغ سبز و روشن در مسیر پاهای ظریف سمیرا میس و من متراکم از عطر ریحان چه باشکوه می خندم صبح فردا زیر پل راه آهن بالای دست های آهنی جرثقیل ها جنازه ها ی معلق تماشاگران مرگ حریصانه پیچ و تاب های معلق را به چشم می کشند به خانه می برند چه...
-
تووووی این شهر هوا بوی نجاست دارد( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:37
تووووی این شهر هوا بوی نجاست دارد بوی مردارِ عفن بوی خباثت دارد مثلا تعزیه خوانان سیاوش هستیم راوی غیرت جان دادنِ آرش هستیم هر که دندان بدهد نان بدهد نیرنگ است شاعرش نیست ببیند دل دنیا سنگ است تووووی این شهرچه نان ها که به دندان نرسد چه دهان ها که مهیاست ولی نان نرسد زنی از جسم و تن اش نان و کپک می گیرد مرغ طوفان که...
-
خواهم رفت درست مثل همین گنجشک ( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:36
خواهم رفت درست مثل همین گنجشک که از این شاخه به آن شاخه می پرد ارغوان ها که از گل بیفتند شال و کلاه خواهم کرد در من تاکستانی ست که شراب نمی شود در من هجوم شعرهای تکه تکه شده ای ست که باد هوایی شان کرده بروند در من آه های سرد قاب های خالی این دیوار که سنگستانی شده برای خودش در من کلاغ هایی که هرگز قرار نبود به خانه...
-
در چمدان سفر یک دل شوریده بود ( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:35
در چمدان سفر یک دل شوریده بود یک دل عصیان زده جور و جفا دیده بود پای به ماندن نداشت شوق سفر نیز هم در قفس اش می طپید تلخ و غم انگیز هم عاشق و بیمار بود طفلک بی تاب من نیمه شبان می گرفت از سر من خواب من هی به هوای سفر مرغک دل می پرید شوق به دریا زدن حال دل اش می خرید راهی دریا شدم تا که به آب اش دهم در کف امواج دور...
-
دیدی که آمدم و هنوز در مسیر جاجرود ( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:33
دیدی که آمدم و هنوز در مسیر جاجرود گیلاس ها از شرم بوسه های باد زرد و سرخ می شدند و هنوز کلاغ ها خبرهای ما را به دور دست ها می بردند زمان به وقت دلتنگی اوایل خرداد بود و هنوز در من زنی از عطر نفس های تو بوی پونه زارهای وحشی می گرفت و هنوز بر سفره ی دلخوشی هایمان نان تازه کنار ماست های سفالی طعم عشق میداد و هنوز...
-
مادر برایم لالایی بفرست( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:32
مادر برایم لالایی بفرست امشب از حیاط دلتنگی ام هزار سینه سرخ بیقرار بال به درو پنجره می کوبند خواب شان کن مادر بیرون خانه بغض و توفان است بیرون درخت سیب گریه می کند بیرون خانه جادوگری نشسته تا خواب هایم را بدزدد مادر سینه سرخ ها را به دشت سبز پیراهن ات دعوت کن بگذار در شالیزار دامن ات آرام گیرند به لهجه ی شیرین جنوبی...
-
شبها کنار بالش او شعر می خوانی( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:30
شبها کنار بالش او شعر می خوانی انگشت هایت لای موهایش پریشان است ؟ با پیله ی اندام او پروانه می رقصی چشمان خواب آلوده ات لبریز توفان است ؟ شبها نفس هایت میان بازوان اوست سرگرم عطری کهنه از باغات لیمویی ؟ گاهی به روی بسترش مستانه می لرزی گاهی بگوش اش عاشقانه قصه میگویی ؟ شبها کنارش ساقی پیمانه پیمایی مخمور چشمان خمارش...
-
هزار سال هم که بگذرد تو آنجایی( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:29
هزار سال هم که بگذرد تو آنجایی کنار دل جاجرود و باد موهای مرا به هم می ریزد و صدای آه از مسیر گیلاس های سرخ می آید و آواز غریب گردوفروش ها همراه بازمزمه ی آب ارکستر ماندگار هزاره ی دوم است وقتی که دستی به عمد چراغی روشن کند اتشی بگیراند و حواس چشم های مان را پرت کند به تعبیر خواب های همیشه سرد و روزهایی که قرار بود...
-
تو دور نرفته ای تو چون نفس با من( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:27
تو دور نرفته ای تو چون نفس با من دوره می کنی دلتنگی کسالت بار این غروب های تابستان را هنوز عطر گندم زار شانه های فراخت عصرهای تابستانم را به قدم زدن در خاطرات هوایی می کند هنوز از تو به تو می رسم کافی ست نَمی باران به این اطلسی ها ببارد کافی ست سیگاری بگیران ام دستم به شیشه خالی ادکلن (کنزویی) بخورد یا دستمالی بردارم...
-
اطلسی ها هم آواز می خوانند( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:26
اطلسی ها هم آواز می خوانند باور کنید من شنیده ام میان لالایی های حریری مادرم سال ها پیش خیلی سال پیش وقتی که مشق های ننوشته دغدغه های بزرگ من بودند و دفتر نقاشی دوستم فوزیه حسرتی بزرگتر وقتی که غصه ها هم قشنگ بودند مثل ماه و ستاره و رودخانه ای که برای خواهرم زری پر از آبی بود مثل دلتنگی هایی از جنس مهتاب که چرا من...
-
چه دورم از نفس هایت چه از تب کردنم دوری( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:24
چه دورم از نفس هایت چه از تب کردنم دوری چه بیرحمانه تن دادی به این دوری ِ مجبوری تو را در خواب می بینم میان عطر گندم زار که می بوسی نگاهم را نه در قابی نه هاشوری تو را در خواب می بینم شمالی می شود حالم شمال شعرهای من ! عجب احساس مغروری ببین باران که می بارد تو از ذهنم نمی افتی چه ردی مانده از یادت چه زخم تلخ و ناسوری...
-
نه هوا پر از گرگ بود یک فوج سینه سرخ هراسناک( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:23
گرگ و میش ؟ نه هوا پر از گرگ بود یک فوج سینه سرخ هراسناک بر آسمان خانه ی من افق یک دست خونین پرواز در صف عبور پرنده ها ایستاده بود صدای ضجه ی مادیانی که نمی زایید و درد کلافه اش کرده بود قاصدکی کنار گوشم گریه کرد خودم شنیدم قاصدک لال گنگ ترسیدم توفان به درمی کوبید سارها بر شاخه های کاج فلج نگاهم را سالنامه دزدید بیست...
-
تو گوش کوچه های شهر ( بتول مبشری )
پنجشنبه 18 خرداد 1396 19:21
تو گوش کوچه های شهر صداش آوای بارونه کمی با بغض می رقصه کمی با غصه میخونه چرا اسمش شده حاجی چرا فیروزه فامیل اش کجا کی رد شد از مکه خودش یا مردم ایل اش حاجی یعنی به راهی مرد نه یک دلتنگ آواره حاجی یعنی که ارباب ات هوای کارتو داره حاجی نون داره تو سفره ش حاجی حج رفته و سیره نه چکه میکنه سقف اش نه روحش درد می گیره نگو...
-
گاهی سراغم را بگیر از کوچه های آشتی( بتول مبشری )
سهشنبه 16 خرداد 1396 20:26
گاهی سراغم را بگیر از کوچه های آشتی از حس بی تاب دلت حسی که بود و داشتی گاهی مرا فریاد کن شاید من اینجا بشنوم یادی بکن از مرده ای که زنده می پنداشتی آن دورها آن سال ها گفتی که مجنون منی گفتی که از شوریدگی سر را به صحرا می زنی لرزیده ام بی انتها از آن جنون ...آن ادعا یادی کن از بیدی که در احساس لیلا کاشتی گاهی شبی در...
-
به من برگرد هنوز دستی به شعر دارم( بتول مبشری )
سهشنبه 16 خرداد 1396 20:23
به من برگرد هنوز دستی به شعر دارم پایی به مهر هنوز می توانم از عمق چشمهای تو یک برکه در بیاورم و تا چشم به هم بزنی شاه ماهی رقصان برکه ات بشوم هنوز می توانم مثل دخترکان کولی پای برهنه کنم با گیسوان آشفته میان تمنای بازوانت دل سیر برقصم هنوز می توانم بوسه هایم را در تو گرده افشانی کنم چنان که باد هم حریف تکثیر بوسه...
-
فقط این بهار این بهار ِمست رد شود از خانه ( بتول مبشری )
سهشنبه 16 خرداد 1396 20:16
فقط این بهار این بهار ِمست رد شود از خانه زمینگیر عطر بنفشه ها نشوم کنار هیاهوی گنجشک ها بیاد کسی که نیست و شاید نبوده هرگز انقلاب خواهم کرد .... بتول مبشری