خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

تووووی این شهر هوا بوی نجاست دارد( بتول مبشری )

تووووی این شهر هوا بوی نجاست دارد
بوی مردارِ عفن بوی خباثت دارد

مثلا تعزیه خوانان سیاوش هستیم
راوی غیرت جان دادنِ آرش هستیم

هر که دندان بدهد نان بدهد نیرنگ است
شاعرش نیست ببیند دل دنیا سنگ است

تووووی این شهرچه نان ها که به دندان نرسد
چه دهان ها که مهیاست ولی نان نرسد

زنی از جسم و تن اش نان و کپک می گیرد
مرغ طوفان که لجن خوار شود می میرد

تووووی این شهر زنی زد به خیابان شلوغ
خودزنی کرد سَر باور این شعر دروغ

هرخیابان یکی از جنس خودش می پلکید
پیش هرسایه ی بُغ کرده خودش را می دید

پشت هر ماسک نگاهی که پر از خالی بود
ریمل و رنگ و لعاب اش همه پوشالی بود

مردم .... این شب زده ها باکره های ابدند
نان و لبخند کم آورده به بیراهه زدند

هی نگو تف به سراپای زن هرجایی
تف به تو بانی این شب زدگی رسوایی

ای همه سرخوش مردانگی رستم و گُرد
توی این شهر زنی .... هیچ ...زنی دیشب مرد

 


بتول مبشری
پی نوشت : گُرد....کنایه به گُرد آفرید

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.