خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

گاهی سراغم را بگیر از کوچه های آشتی( بتول مبشری )

 

گاهی سراغم را بگیر از کوچه های آشتی
از حس بی تاب دلت حسی که بود و داشتی

گاهی مرا فریاد کن شاید من اینجا بشنوم
یادی بکن از مرده ای که زنده می پنداشتی

آن دورها آن سال ها گفتی که مجنون منی
گفتی که از شوریدگی سر را به صحرا می زنی

لرزیده ام بی انتها از آن جنون ...آن ادعا
یادی کن از بیدی که در احساس لیلا کاشتی

گاهی شبی در خلوتی یادی کن از حال زنی
احساس کن بر پیکرش با بوسه آتش میزنی

هم بغض تخت و بسترت خود را به دریا وابده
دریای چشمان کسی که برکه اش انگاشتی

این روزها این فصل ها لیلای طوفانی شدم
از شهر دلگیرم ببین من هم بیابانی شدم

باران به باران میروم بی چتر پشت سایه ها
خواب قشنگی دیده ام یک مرد ...گریه ...آشتی

 

 

بتول مبشری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.