-
سرگردان مانده ام میان آدم برفی های کوچکی (بتول مبشری)
دوشنبه 22 خرداد 1396 17:56
سرگردان مانده ام میان آدم برفی های کوچکی که بعد از تو در قلبم مخفی شده اند و شعرهایی که دلم می خواهد هر صبح از پنجره ی دلتنگی هایم راهی مسیر پرواز گنجشک ها بکنم سرگردان مانده ام تو رفته ای و من پیر شده ام آنقدر پیر که دست های یخی آدمک های برفی یادهای تو را از شانه هایم می تکانند و من من هیچ فقط شعرهای عاشقانه ام را...
-
روسری زرد پاییز را بر سرم می کشم( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 14:10
روسری زرد پاییز را بر سرم می کشم می روم می روم تا محله ی قدیمی راه مدرسه قلعه دختر شاهزاده محمد می رسم به ایستگاه اتوبوس کوبش دیوانه وار قلبم لرزش پاهایم سرخ می شوم انار می شوم انگار ته مانده ی انگورهای شهریور یک جا در جانم شراب شده اند کلاسورم کتاب هایی که پخش زمین شده اند نامه ای عاشقانه و او که آنجا ایستاده زیر...
-
تسلیم شهریور شانه های تو شدن ( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 14:09
تسلیم شهریور شانه های تو شدن بهترین اتفاق بود حالا که ماه مهر پیش روست بگذار یک پرنده بشوم و به گرمای آغوش تو کوچ کنم پاییز که اینگونه از ما عبور کند من تا نفس نفس زدن اردی بهشت خواب های زرد و نارنجی خواهم دید.... بتول مبشری
-
رنگ های پاییز میان نی نی چشمهای توست(بتول مبشری)
دوشنبه 22 خرداد 1396 14:07
رنگ های پاییز میان نی نی چشمهای توست دلتنگی هایش قلب مرا می بوسد هزار رنگ دلفریب پلک بزن بگذار وقتی درناها ی جانم را به کوچ صلا میدهی زرد و نارنجی های نگاهت بر خاکستری های سوخته ی قلب من بنشینند بگذار برگ هایم را بادهای تو ببرد من من هرگز جز زنی عاشق نبوده ام و پیش از اینکه صدایت بزنم بارها به خودم تلنگر زده ام بارها...
-
پاییز رنگ هایش را به تو داد( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 14:06
پاییز رنگ هایش را به تو داد دلتنگی هایش قلب مرا بوسید هزار رنگ با شکوه پلک بزن بگذار وقتی درناها ی جان مرا به کوچ صلا میدهی زرد و نارنجی های دلفریب نگاهت بر خاکستری های سوخته ی قلب من بنشینند بگذار برگ هایم را بادهای تو ببرد من من جز زنی عاشق هیچ نیستم من پیش از اینکه تو را صدا بزنم بارها به خودم تلنگر زده ام بارها...
-
برو با هرکه دلت خواست فقط زود برو(بتول مبشری)
دوشنبه 22 خرداد 1396 14:05
برو با هرکه دلت خواست فقط زود برو ته این قصه پریشانی ما بود برو دست بردار از این بازی نیرنگ و فریب شاهد بازی تو چشم خدا بود برو گوربابای من خسته ی در خود مرده بی خیال من سرخورده و نابود برو رونگردان که ببینی پی ات آواره شدم ترک تو کردم وُ این شهرغم آلود برو برو از دور تماشا بکنی حال مرا تا به چشمت نرود حاصل کا دود برو...
-
کجایی اینجا پاییز است و ابرها شتابی در( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 14:03
کجایی اینجا پاییز است و ابرها شتابی در باریدن ندارند و ساعت دیواری عقربه هایش را روی گذشته جا گذاشته اینجا هنوز یک رزصورتی گوشه ی باغچه هست که می خواهد ازمسیر دستهای تو به موهای من برسد اینجا دلتنگی شانه های سرماست است که هی فراخ تر می شود و مرا تنگ تربه سینه اش می فشارد آنقدر تنگ که نفسم می گیرد و تو را صدا میزنم...
-
دست من اگر بود تو آن سوی شهر از پا نمی افتادی( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 14:02
دست من اگر بود تو آن سوی شهر از پا نمی افتادی من این سوی شهراز دست نمی رفتم دست من اگر بود زمین آبادی داشتیم خانه ی کوچکی باغچه ی مملو ریحانی اطلسی های خوش رنگی اتاقی با پرده های آبی گلدار و تخت دو نفره ای کنار پنجره رو به روی درخت سیب کنار قیل و قال گنجشک های عزیز و هر صبح ابری گل آفتابگردان بیداری یکدیگر می شدیم دست...
-
ترکم کرده ای و من مثل خانه های متروکه( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 14:00
ترکم کرده ای و من مثل خانه های متروکه خالی مانده ام خالی فرسوده رو به ویرانی سالهاست یک فوج کلاغ بدون هیاهو درمن عزاداری می کنند سیاهپوش ویلان ترکم کرده ای و صدها زمستان از من عبور کرده زودتر از درخت ها پیر شده ام بی آنکه جوانی کرده باشم ترکم کرده ای این روزها ساعت شماطه داری در سرم مدام زنگ می زند و خاطره ها را بیدار...
-
پرنده ها آی پرنده هامرا از اینجا بردارید( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 13:57
پرنده ها آی پرنده ها مرا از اینجا بردارید یردارید و با خود ببرید مرا از حدود پنجره ها رها کنید از دهن کجی شیشه ها و آینه ها از سماجت دیوانه کننده ی ساعت ها و نگاه پر از حرف قاب عکس ها مرا دور کنید از کوچه که بوی یاس نمی دهد کفش هایم که مرا نمی شناسند و لباس هایم که انگار مال زنی دیگر بوده در قرنی دور از بیلبوردهای...
-
کجا پناه گرفته ای پرنده ی پرهیاهوی گرمسیر( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 13:54
کجا پناه گرفته ای پرنده ی پرهیاهوی گرمسیر کجا آشیان ساخته ای وقتی از تمام مرزها و برجک ها و جاده ها گذشته ات به سمت تو شلیک می کند و هیچ سرزمینی درخت هایش چنان افرا نیستند که باد و یادها را تاب بیاورند و سرگردانی ات را کجا ی کوچیدن ات زنی به شکل من ایستاده تا هر روز از پشت شیشه های رنگی مات با دوستت دارمی صبح ات را...
-
باز باران وّ خیال چک چک یاد تو در خاطر من( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 13:53
باز باران وّ خیال چک چک یاد تو در خاطر من کوبش خاطره ها یی همه خیس پشت این پنجره باران به هیاهو سروپا می کوبد شال ات اینجاست کنارِ گّل پاییزی این روسری آبی رنگ بوی سیگار وّ کمی ادکلن ِسرد در آن جا مانده پای دلتنگی چتری که نبردی به سفر زن بارانی همدوش تو دیری ست که تنها مانده من بیاد تو به باران قدمی خواهم زد شعرکی...
-
کاشکی یکی از عصرهای آخرهمین اسفند( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 13:52
کاشکی یکی از عصرهای آخرهمین اسفند برگردی خانه بوی گّل بگیرد مادرم اسپند دود کند زری چای بیدمشکی تازه دم کند خاله ربابه کِل بکشد عمو حسین کوچه را را چراغانی کند ماه از چهار طرف خانه مان سرک بکشد و من مبهوت این معجزه گلهای صورتی پیراهنم را به سمت نوازش دستهایت بکشانم کاشکی برگردی بتول مبشری
-
از من دوری خیلی دور ( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 13:50
از من دوری خیلی دور اما من تو را همین جا قاب گرفته ام کنار شعرهایم دست هایم ارغوان هایم کتاب هایم و تنهایی ام که بی تو هر روز وسیع تر میشود از من دوری خبرش را دارم مدل سیگار کشیدنت عوض شده و شکل لبخندت رنگ بارانی ات حتی بوی سرد ادوکلن ات و من چقدر کلافه ام از بس به مرد جدیدی فکر کرده ام که لباسهای تو را می پوشد شکل تو...
-
می شد از اندوه عصر چهار شنبه نگقت( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 13:48
می شد از اندوه عصر چهار شنبه نگقت می شد پی پازل های گمشده ی یادها آه نکشید می شد درخت سیب باغچه را از پشت پنجره زنی تنها با شانه های تکیده ندید می شد اگر این ابرهای بنفش راهشان را کج می کردند اگر کلاغ ها قارقارشان را به خانه می بردند اگر دستخط تو اینجا نبود اگر خاطره های تو به دست شعرها ی من در این خانه منتشر نمی شد...
-
شب گرفته ست خیالت به فراخوان کسی ( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 13:46
شب گرفته ست خیالت به فراخوان کسی قاصدی رفته زتو تا گذر و خوان کسی پّر و خالی بشود حس تو از بوی بهار بنشینی به هوایی لب ایوان کسی عطر محبوبه ی شب خانه خراب ات بکند یادت افتد به شبی بوسه و دستان کسی شاخه ی نسترن ّ و پچ پچ گنجشک حیاط جیک جیکی که گذشته ز زمَستان کسی شورش خاطره ها پای تو را سُست کند رد شوی دمبدم از سمت...
-
وقت آن است یکی حال مرا خوب کند ( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 13:43
وقت آن است یکی حال مرا خوب کند لشکری را که به من تاخته سرکوب کند شور احساس بریزد به جنون سالگی ام حالت ِ بی کسی ام را کمی آشوب کند این منم آینه ی دق به تماشای خودم بسکه زنگار کشیدم به سراپای خودم پس زدم خاطره ها را که نفس تازه کنم شدم آوار به سرتاسر دنیای خودم همه ی شهر به من زخم دمادم زده اند عمق یک برکه ی آفت زده را...
-
زل می زنم به آن زن توی آینه ( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 13:39
زل می زنم به آن زن توی آینه و شباهت ها دست و پای حواسم را می بندند می خواهم بگویم آینه ای آینه صدایی آه می کشد تنهاتر از تو ندیده ام نبوده هرگز نیست و آنجا توی کمد پیراهن سفید عروسی ام های های گریه می کند بینوا عزای نارنج هایی را گرفته که قرار بود اول شکوفه کنند بعد تاج یک سر مغرور شوند دوباره یادم به لک لک های حوالی...
-
تو را می خواهم برای همه ی بایدها( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 13:37
تو را می خواهم برای همه ی بایدها تمام نبایدها برای این که سال ها را به هم تحویل دهیم برای توت تکانی های مان توی مسیر ده بالا برای چیدن تربچه های نقلی سبد نهارمان تو را می خواهم تا بنشینی و با لبخند موهایم را ببافی و من زیر چتر نگاهت دختری چارده ساله بشوم تو را می خواهم برای لمس باران های بعد از این برای اینکه لانه ی...
-
بعد توخانه خانه نبود( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 13:36
بعد تو خانه خانه نبود بعد تو درخت سنجد پیر مدام گریه میکرد بعد تو زنبق ها حال دلم را خوب نکردند چقدر بعد تو همه چیز عوض شد انگار عطر و بوی پیچ های امین الدوله با تو چال شد دلم بوی روسری ات را می خواهد بوی چوب مِجری کهنه ات را بوی سیب های دامنت را ربابه یک شب بیا میان شانه های نحیف ات دل سیر گریه کنم ربابه بعد از تو...
-
سخت است این که هر شب( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 13:34
سخت است این که هر شب خواب ببینی از پشت چادر نماز لطیف مادرت به سمت خودت سرک می کشی دست تکان می دهی ولبخند می زنی تنهایی مسیری ست که عبور را بغل می کند و به سر نمی رسد مثل نرسیدن های من به خودم بتول مبشری
-
با جمله دردهای دهان گشاده ی دنیا معاصرم ( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 13:33
با جمله دردهای دهان گشاده ی دنیا معاصرم با کودکان همیشه گرسنه ی تنها معاصرم با مادران نقره داغ شده با داغ های تلخ با نوعروس های سیاه پوش در اینجا معاصرم هم عصربا زنان خیابان ُواختلاس وُ حادثه ام من با جماعت به اصطلاح هرزه وُ رسوا معاصرم با مردهای هزار دل هزار خانه هزاربار رختخواب با تن فروشی به مصرف وُ میزان بالا...
-
سودای رفتن داشت ( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 13:32
سودای رفتن داشت مرغی که سفر را به پَرش بسته بودند از دورها نجوایی صدایش زد انگار کسی گفت آه کوچید به سمت صدا عمری ست میان خلنگ زارها سرگردان مانده بالهایش دچار خارهاست آه میکشد و آن دورها باز مرغی مهاجر وسوسه می کند رفتن را بتول مبشری
-
دارم سراغ چشم هایت را ( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 13:31
دارم سراغ چشم هایت را از عکس های کهنه میگیرم با اشک می شویم خیالت را ماندم چرا ازغم نمی میرم ماندم چرا بعد از تو جا ماندم با روح برفی زندگی کردم خون شد دلم در عصر یخبندان زخمی شدم دم برنیاوردم بغضی به شکل سیل ویرانگر از سمت چشم ات بر دلم جاریست می نوشم از اندوه چشمانت تلخی دردی را که تکراریست بعد از توبا پاییز خوابیدم...
-
و کرمان بعد از این چقدر گریه کم بیاورد( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 13:29
و کرمان بعد از این چقدر گریه کم بیاورد و پادگان 0 پنج هر شب چقدر خواب ببیند سربازهایی را که میرفتند تا با کلاه و پوتین به لای لای حزین مادرانشان برای هزار سال هجری بخوابند به فرماندهان بگویید نوزده تابوت را به قله ی کوههای هزاربسپارند نوزده قوی سپید خیال پریدن دارند من از ریسه کشیدن چنارهای شهر بیزارم فصل فصل مرگ است...
-
این را برای تو می نویسم برای رویاهای زخمی تو ( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 13:28
این را برای تو می نویسم برای رویاهای زخمی تو برای سقوط بالهایت که قرار بود هم بال پرواز من باشند بعد از تو قاصدکی از حوالی دردهای من عبور نکرد دستی نارنج های به خاک افتاده را برنداشت بعد از تو شب مهمان ناخوانده ای بود که آمد ماند ماند صاحب خانه شد بعد از تو عقربه ها روی ساعت درد ماندند و پاییز این راهزن شورشی عبور...
-
یک زن میان آینه مخفی ست( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 13:27
یک زن میان آینه مخفی ست یک زن که به تصویر بیست سالگی اش روی دیوار روبرو تلخ می خندد یک زن که هر روز دانه ای موی سفید به رخ خودش می کشد و هر روز مچاله تر میشود نگاهش را خوانده ام به مرگ می اندیشد که پشت پنجره ایستاده و به تو تو اگر پادر میانی کنی بعد ِاین همه و آن همه سال شتاب کن عزیزم پیش از آنکه مرگ از پنجره بگذرد...
-
دلتنگی یعنی تماشای یک کاج تنها( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 13:26
دلتنگی یعنی تماشای یک کاج تنها حوالی قبری با رویاهای جوانمرگش دلتنگی شمردن شکیبایی مزارهای جوان است در اسارت خاک ... خاک دلتنگی تماشای پرواز یا کریم هایی ست که بر کاج مزار عزیزت لانه گذاشته اند و نگاهشان ملامت ریز است از دیر آمدن هایت دلتنگی ملاقات های بی بهانه ای ست که روزهای وسط هفته ات را پنجشنبه می کند که روزهای...
-
تویی تویی مسبب تمام ارتــــــــکاب ها( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 12:11
تویی تویی مسبب تمام ارتــــــــکاب ها که از تو شعله می کشد گناه ها صواب ها نشانه می روی مرا به چشمهای میشی ات به شکل فال قهوه ای که تلخ با جواب ها به شب بهانه می شوی کنار بغض بالشم به سینه میفشارم ات سراب ها سراب ها شماره ات به رمز دل به گوشی ام خزیده است به نام دل به کام کی ؟ عذاب ها عذاب ها شبانه های دربدر بساط باده...
-
اگر شنیدن آهنگ قدیمی ای سوت قطاری ( بتول مبشری )
دوشنبه 22 خرداد 1396 12:09
اگر شنیدن آهنگ قدیمی ای سوت قطاری فریاد دستفروش دوره گردی کوکوی مرغکی هوایی ات کرد اگر صدای باد جانت را به هم ریخت یا بارش چکه های باران دلت را تا دور دستها برد اگر کسی شعری زمزمه کرد و حواست پرت شد به چتری کلاهی پیاده رویی کافه ای اگر ته فنجان قهوه ات دنبال دستی سایه ای چشمانی بودی اگر شب ها خیال بوسه ای لبخندی اخم و...