خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

زل می زنم به آن زن توی آینه ( بتول مبشری )

 

زل می زنم
به آن زن توی آینه 
و شباهت ها دست و پای حواسم را می بندند
می خواهم بگویم آینه 
ای آینه
صدایی آه می کشد 
تنهاتر از تو ندیده ام
نبوده 
هرگز نیست 
و آنجا توی کمد
پیراهن سفید عروسی ام 
های های گریه می کند
بینوا عزای نارنج هایی را گرفته
که قرار بود اول شکوفه کنند
بعد تاج یک سر مغرور شوند
دوباره یادم به لک لک های حوالی سپیدرود کشید
وقتی که جفت هایشان را صدا می زدند
و من آن روز روی نیمکت هفتم پارک ساحلی نشسته بودم
انگار شنبه بود
وانگار باران بال های روسری ام را می بوسید
پنجره بسته است
و اتاق پراست از سارهایی 
که به آینه می خورند
و میان سردسیر دامنم سقوط می کنند
زل می زنم به زنی توی آینه
آینه 
ای آینه
یکی زیر گوشم نجوا می کند
رژ های قرمز کبودی لب ها را می پوشانند
سردی لبها را نه.....


بتول مبشری

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.