خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

می شد از اندوه عصر چهار شنبه نگقت( بتول مبشری )

می شد از اندوه عصر چهار شنبه نگقت
می شد پی پازل های گمشده ی یادها آه نکشید
می شد درخت سیب باغچه را
از پشت پنجره 
زنی تنها با شانه های تکیده ندید
می شد 
اگر این ابرهای بنفش راهشان را کج می کردند
اگر کلاغ ها قارقارشان را به خانه می بردند
اگر دستخط تو اینجا نبود
اگر خاطره های تو 
به دست شعرها ی من در این خانه منتشر نمی شد
اگرذهن دست هایم ازلمس دستان تو خالی بود
به من بگو
بگو چند خورشید از من دوری
چند ماه
چند قبیله 
چند جنگل و رودخانه
ای دورترین پرنده ی مهاجر
مرا به من پس بده
وگرنه جنون غروب های اسفند کارم را تمام می کند ......

 


بتول مبشری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.