خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

اینجا کوچه ی یاس است(بتول مبشری)

اینجا کوچه ی یاس است
اما از پرنده ها خالی ست
و من سال هاست بوی یاس را گم کرده ام
شاید از روزی که روی تابوت ربابه جانم
جانماز ترمه اش را تکاندند
و عطر یاس تمام محله ی قلعه دختر را به گریه انداخت
شاید پیش تر 
خیلی پیش تر
مثلا روزی که با زری خواهرم گلهای یاس را النگو و گردبند می کردیم
و شبها خواب هفت پادشاه را می دیدیم
اینجا کوچه ی یاس است 
اما دریغ از یک گلدان یاس کوچک کنار یک پنجره 
و من سالهاست
بوی یاس را گم کرده ام
میان رنگین کمان آهن و سیمان و بتون
عطر و بوی گلها فراموش شده
و من تازگی
هرشب خواب مردی را می بینم 
یک مرد که از عابران کوچه نشانی خانه ام را می گیرد
او شبیه تاجرهایی ست که مدام می خندند
همان ها که نگاهشان به گنجشک ها پر از شکار است
و با گلاب فروش ها نسبتی ندارند
آن مرد زبان چنارهای باغ شازده را هم نمی داند
چه برسد به شجره ی گلها
او دستهایش را مدام تکان میدهد
و بر سر عابران هوار می کشد
یاس
کوچه ی یاس پانزده کجاست
من مسافرم

 

 

بتول مبشری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.