کوچه ی بچگی هایم کو
گالش های قرمزم
پیراهن گل گلی یاسی
همبازی هایم
سنگ های چاری بازی مان
عطر پیچ های امین الدوله
قهر و آشتی های ساده
کوچه ی بچگی هایم کو
کاش صدایم بزند
تمام کف خاکی اش را کودکانه بدوم
بغض حجیم ( بدسالگی ام ) را
میان دامن هاجر خاتون ام
دل سیر بتکانم
بابا حاجی به پیاله ای چای بیدمشکی مهمانم کند
خاله ربابه بشقابی انجیر تازه
زیر درخت توت پیر کنار آن حوض نقلی
بنشینم
و سلام زری مان را به ماهی های قرمز شیطان برسانم
کوچه ی بچگی هایم کو
همین دیروز به خواهرم گفتم
من
من سالهاست راه گم کرده ام
خدا سال ....
بتول مبشری