-
چه خبرهای عجیبی همه سر ....سام .... آور( بتول مبشری )
شنبه 13 خرداد 1396 15:41
چه خبرهای عجیبی همه سر ....سام .... آور زن شدی هیس خفه لال بمانی بهتر هی نگو سهم من از باد هوا نور کجاست گفته بودم تو نگو لانه ی زنبور کجاست طبق آمار جنون حال دلم می گیرد زنی از خانه فراری ست زنی می میرد زنی از مشت و لگد سیر دهانش خونی ست بی وفایی به زنان قاعده اش قانونی ست ارث زن درد و عذاب است درین ملک خراب نیمی از...
-
دلم باران دلم دریا دلم لبخند ماهی ها ( بتول مبشری )
شنبه 13 خرداد 1396 15:38
دلم باران دلم دریا دلم لبخند ماهی ها دلم اغوای تاکستان به لطف مستی انگور دلم بوی خوش بابونه می خواهد دلم یک باغ ِ پر نارنج دلم آرامش ِتُرد وُ لطیف ِ صبح شالیزار دلم صبحی سلامی بوسه ای عشقی نسیمی عطر لبخندی نوای دلکش تارو کمانچه از مسیری دورتر حتی دلم شعری سراسر دوستت دارم دلم دشتی پر از آویشن و گل پونه می خواهد دلم...
-
تنـــــــــــــــــهایی پشت بام کاهگلی ( بتول مبشری )
شنبه 13 خرداد 1396 15:37
تنـــــــــــــــــهایی پشت بام کاهگلی فرسوده ای ست گلوی ناودانش گرفته باران بی امان می بارد آی می بارد بتول مبشری
-
این دست ها که تو را می خواهند( بتول مبشری )
شنبه 13 خرداد 1396 15:35
این دست ها که تو را می خواهند این قلم که تو را می نویسد این خاطره ها که اشک می شوند این اشک ها که تمام نمی شوند این گلدان رسوای گل شب بو این سیگار کِنت بی معرفت که نمی سوزد می سوزاند این قرص خواب های لعنتی که خوابشان نمی برد این قاب عکس که خیره مانده بر بی تابی من این فنجان لب پریده ی قهوه این پنجره که رد انگشت هایت...
-
داری می روی و من باید فراموش کنم ( بتول مبشری )
شنبه 13 خرداد 1396 15:33
داری می روی و من باید فراموش کنم همین دیروز دامنم بوی سیب می داد و دست هایم گرده افشانی می کردند گونه هایت را چشم هایت را قدو بالایت را به سر انگشت نوازش داری می روی و من هنوز پرُو لبریزم از هزار لالایی که روانه خواب هایت نکردم و بوسه هایی که ته چمدان گذاشته بودم برای روز مبادا داری می روی و من باید یاد بگیرم هر وقت...
-
بت شکنان را بگو بتکده برپا شده ( بتول مبشری )
شنبه 13 خرداد 1396 15:32
بت شکنان را بگو بتکده برپا شده کاش بیاید کسی از دل این روزها طایفه ی بت زده باز چه مرگت شده باز که سر می دهی در ره مرموزها ننگ به آیین تان قوم جنون و خطا ممتد جرم شما دامن پاسوزها کاش بجای دروغ از تبرُ بت شکن شهر کلاغان شود قصه ی الدوزها خم نشو تا خاک دَر بت زده ! خاکت به سر حال به هم می زند حالت دریوزها بتول مبشری
-
هر دومان وارثان پاییزیم ( بتول مبشری )
شنبه 13 خرداد 1396 15:30
هر دومان وارثان پاییزیم هزار رنگ برگ هایش سهم فریب چشمهای تو که هر لحظه یک رنگ اند تمام گریه های دلش قسمت آسمان دل من که همیشه می بارم .... بتول مبشری
-
رای تو باید نوشت باید سرود مگر غروب ها( بتول مبشری )
شنبه 13 خرداد 1396 15:29
برای تو باید نوشت باید سرود مگر غروب ها ابهت باشکوه فرمان تو نیست که کلاغ ها را تا رسیدن به جفت هاشان و لانه هاشان در چنارستان همراهی میکند ؟ مگر تو قانون عبور پاییز و بهار نیستی که فصل ها را با بوسه به دگرگونی بشارت میدهد ؟ مگر تو تمام ناتمام ماه نیستی در شبهایی که هنوز به کامل شدن فکر میکند ؟ برای تو باید نه یک شعر...
-
پیوسته و دلتنگ شهیار میخواند( بتول مبشری )
شنبه 13 خرداد 1396 15:27
پیوسته و دلتنگ شهیار میخواند حال غریبم را انگار می داند اندوه این آهنگ بی وقفه وُ هربار سیگار وُ تنهایی تکرار وُ هی تکرار کو یادها شهیار؟ خط و خبر ؟ فریاد هم یادها رفتند هم بوسه ها در باد در هر قدم از ما یک دربدر دل ریز کو قاصدک کو بال کو مستی پاییز ؟ یادم نمی آید یادش نمی آید می کوبد این آهنگ از غصه از....... شاید من...
-
همه چیز از تو شروع شد ( بتول مبشری )
شنبه 13 خرداد 1396 15:18
همه چیز از تو شروع شد از آن نگاه های شورشی آن دستهای مردادی از اغوایی که در چشم های تو بود و به رسیدگی زیتون های سبز می مانِست در ایام پرهیز ده فرمان برای ابتلای به تو کفایت می کرد برای تخریب زنی که شعر می خواند زنی که عاشق بود زنی که زبان گنجشک ها را می دانست و خط عبور قاصدک ها را نیز حکایت ده فرمان بود که از نگاه تو...
-
روزی پشیمان می شوی آن روز خیلی دیر نیست ( بتول مبشری )
شنبه 13 خرداد 1396 13:56
روزی پشیمان می شوی آن روز خیلی دیر نیست روزی که دیگر قلب من با عشق تو درگیر نیست روزی که می بوسی مرا در قاب عکسی بیصدا زل میزنی در چشم من سهم ات بجز تصویر نیست روزی تو می جویی مرا با گریه می گویی بیا آن روز دیگر حس من بر پای تو زنجیر نیست روزی مرا پُک میزنی با طعم سیگار وُ جنون می سوزی از آهی که می گفتی که دامن گیر...
-
این غزل نیست که شکل خفقانی دگر است ( بتول مبشری )
شنبه 13 خرداد 1396 13:53
این غزل نیست که شکل خفقانی دگر است گفتن از درد ولیکن به زبانی دگر است فرض کن من هم از امروز تکیلا بزنم مست شوم این تلو خوردن غمناک بیانی دگر است هرچه ازدور شنیدم دهل و ساز بس است شور شیدای دلم خوش به فغانی دگر است تو که هستی که مرا بی سروپا میخواهی ؟ زن برای تو گناه و هیجانی دگر است سر بکش باقی جامت برو تا شب نشده که...
-
جا مانده ام کنارِ ِدل ِ اتاقی سرد جا مانده ام ( بتول مبشری )
شنبه 13 خرداد 1396 13:52
جا مانده ام کنارِ ِدل ِ اتاقی سرد جا مانده ام میان خاطره هایی تباه شده کنجِ اتاق تخت وُ بالشی خالی از هیجان دیوارها مملو از عکس های قدیمیِ سیاه شده یک گوشه ی میز پخش و پلا شده کتاب های فروغ با شعرهایی که یادواره ی حواس های خوب خداست بالای سطر اول کتاب ِ چشم هایش بزرگ علوی یک شعرعاشقانه برای چشم های من با دست خط عزیزی...
-
این دست ها که تو را می خواهند ( بتول مبشری )
شنبه 13 خرداد 1396 13:49
این دست ها که تو را می خواهند این قلم که تو را می نویسد این خاطره ها که اشک می شوند این اشک ها که تمام نمی شوند این گلدان رسوای گل شب بو این سیگار کِنت بی معرفت که نمی سوزد می سوزاند این قرص خواب های لعنتی که خوابشان نمی برد این قاب عکس که خیره مانده بر بی تابی من این فنجان لب پریده ی قهوه این پنجره که رد انگشت هایت...
-
می روم با دردهایم بی محابا می روم ( بتول مبشری )
شنبه 13 خرداد 1396 13:48
می روم با دردهایم بی محابا می روم با تمام خاطراتم گیج و تنها می روم می روم تا انتهای بی کسی های مدام کوله ام را بسته ام امشب از اینجا می روم باغ دلهای شما سنگی ست آدم های بد های آدم ها من ازدست شماها می روم نقش دل های شما رنگین کمان هفت رنگ بوم رنگینی ست دلهاتان من اما می روم دل شکستن دل بریدن شیوه ی قوم شماست می...
-
نوستالژی ِروزهای گم شده در باد( بتول مبشری )
شنبه 13 خرداد 1396 13:46
نوستالژی ِروزهای گم شده در باد مابین یادهای هزارباره ی دلش هوار می کشید غمگین نشسته بود کنار خاطره های دیروزی از حرص روزگار بدش گریه می کرد سیگار می کشید لبهای خاموشش تو گویی از زمانی دور لبهای مردی را به بوسه جستجو می کرد شاید کنار بستر ژولیده اش هر شب اغوش دل کوبی تن اش را زیرورو میکرد انگشترِ آبی ِ فیروزه میانِ سطر...
-
برو خوشبخت بمان برو خوشبخت بمیر ( بتول مبشری )
شنبه 13 خرداد 1396 13:45
برو خوشبخت بمان برو خوشبخت بمیر که مرا با تو نبود سهمی از یک تقدیر مردِ ِمجنون به هوس تو مسافر بودی پشت تنهایی من ورنه حاضر بودی در نگاه تو نداشت عاشقی فرجامی که به پندار تو ...زن ... بستری با جامی به خیالات تو زن حق احساس نداشت مست باید می بود ورنه الماس نداشت سال ها نوش تو بود جامی از پیکر من امشب این باده شکست جرعه...
-
و من چقدر دلم برایت تنگ شده است ( بتول مبشری )
سهشنبه 9 خرداد 1396 16:38
و من چقدر دلم برایت تنگ شده است برای رصد کردن چشم هایت شب هایی که ستاره ها خواب بودند و ماه ماه نجیب چشم هایش را بروی خلوت مان می بست و من چقدر دلم برایت تنگ شده است برای شمردن نفس هایت وقتی که از عطر تنت به کشتزاران گندم روانه می شدم به بیجارهای پر برکت به نارنجستان های آرامش و من چقدر دلم برایت تنگ شده است برای...
-
نیامدی آنقدر نیامدی که خانه قدیمی شد( بتول مبشری )
سهشنبه 9 خرداد 1396 16:37
نیامدی آنقدر نیامدی که خانه قدیمی شد پرده ها کهنه شدند عینک ریز بینی کنار دست نوشته هایم جا خوش کرد بسته های رنگارنگ ِقرص خواب رفیق مدام کشوی پاتختی ام شدند این همه رُژلب و ریمل و لاک و پودر و کوفت و زهرمار دیگر به چه دردم میخورند وقتی که کاج همسایه مان مهندس مظفری آنقدر قد کشیده که روزهای رفتن تو را به رخم بکشد و من...
-
با دردهای دهان گشاده ی دنیا معاصرم ( بتول مبشری )
سهشنبه 9 خرداد 1396 16:36
با دردهای دهان گشاده ی دنیا معاصرم با کودکان بی خانمان و گرسنه و تنها معاصرم با مادران نقره داغ شده با داغ های تلخ با نوعروس های سیاه پوش در اینجا معاصرم هم عصر زن های خیابان و افیون و حادثه ام من با زنان به اصطلاح هرزه و رسوا !!!! معاصرم با مردهای هزار دل هزار خانه هزاربار رختخواب با تن فروشی که به مصرف و میزان بالا...
-
چگونه چشم های تو را شعر نکنم ( بتول مبشری )
سهشنبه 9 خرداد 1396 16:34
چگونه چشم های تو را شعر نکنم وقتی که واژگان غریب را هم پناه می دهند به آرامش چه برسد به دُرناهای بیتاب چشمان من ؟ چگونه شانه هایت را شعر نکنم وقتی که شمعدانی ها را هم به ضیافت آغوش می کشانند چه برسد به سر کوچک من در آن پهنای دلخواسته چگونه کلامت را لبخندت را بوسه هایت را زنگ صدایت را صدای پای آمدنت را شعر نکنم وقتی که...
-
چگونه از تو رها شوم بسان جزیره ای متروک ( بتول مبشری )
سهشنبه 9 خرداد 1396 16:33
چگونه از تو رها شوم بسان جزیره ای متروک میان آبهای آزاد مهر تو محصورم تمام مرزهای تنم به نوازش انگشت های تو محدود شده اند ... بتول مبشری
-
تو دور نرفته ای تو چون نفس با من ( بتول مبشری )
سهشنبه 9 خرداد 1396 16:32
تو دور نرفته ای تو چون نفس با من دوره میکنی دلتنگی بارانی این غروب های اردی بهشت را هنوز عطر گندم زار شانه های فراخت عصرهای جمعه ام را به قدم زدن در خاطرات هوایی می کند هنوز از تو به تو می رسم کافی ست نَمی باران به این اطلسی ها ببارد کافی ست سیگاری بگیران ام دستم به شیشه خالی ادکلن (کنزویی) بخورد یا دستمالی بردارم...
-
زن بودن من مایه ی اعدام حالم شد( بتول مبشری )
سهشنبه 9 خرداد 1396 16:29
زن بودن من مایه ی اعدام حالم شد حالی که باید بوی سیب و اطلسی می داد بیچاره حوا را پراندند از بهشتی کور وقتی که حالش معنی دلواپسی می داد ** حوای ِ مادر آدم اش را بی هوا گم کرد بیعت به شیطان کرد با یک حس تو خالی از میوه ی ممنوعه چید و ُ دل به دریا زد تا وسوسه تا گم شدن تا عشق پوشالی ** دلتنگم از احساس های خسته ی یک زن...
-
مستی اگر درد دوا می کند( بتول مبشری )
سهشنبه 9 خرداد 1396 16:27
مستی اگر درد دوا می کند مرد ز نامرد سوا می کند کاش زمین پر شود از تاک ها ریشه کند رز به همه خاک ها کاش که میخانه مهیا شود قفل در میکده ها وا شود من که خراب می ناخورده ام راه به وادی جنون برده ام پیک فرستم همه جای جهان جمع شوید ای همه خیل زنان اول صف جام به دست خودم نوبت دل نوشی مست خودم کیست که سامان بدهد حال ما قرعه...
-
آن که دائم هوس سوختن ما میکرد ( بتول مبشری )
سهشنبه 9 خرداد 1396 16:26
آن که دائم هوس سوختن ما میکرد قصد ویرانی ما داشت تقلا میکرد میل آغوش دگر داشت از این رو با ما سوختن شعله زدن دود تمنا میکرد .... بتول مبشری
-
درد اگر بودی گذشتی و گذشت ( بتول مبشری )
سهشنبه 9 خرداد 1396 16:24
درد اگر بودی گذشتی و گذشت عادت ماهانه هم بی درد نیست می رود این روزهای نارفیق دل اگر یادت بیفتد مرد نیست .... بتول مبشری
-
چطور دلت آمد این همه جفا بکنی ؟( بتول مبشری )
سهشنبه 9 خرداد 1396 16:22
چطور دلت آمد این همه جفا بکنی ؟ که ما درد بنوشیم تو ترک ما بکنی که ما را هجوم غصه بیقرارمان بکند تو بیخبر از انفجار درد صفا بکنی ؟ چطور دلت آمد بیوفا که رد شوی از ما و ما را دچار بیکسی تا به تا بکنی چطور دلت آمد بهانه طی کنی بروی سفر ..گریز ..حذر.. چاشنی خطا بکنی چطور بریدی و گذشتی چگونه ؟ چطور؟ که ما را دراین جهنم...
-
زن باشی و شاعر بشوی خدا به دادت برسد( بتول مبشری )
سهشنبه 9 خرداد 1396 16:21
زن باشی و شاعر بشوی خدا به دادت برسد ویران شوی به تلنگری به نگاهی سگرمه ای .... بتول مبشری
-
یاد ایستگاه اتوبوس بخیر( بتول مبشری )
سهشنبه 9 خرداد 1396 16:18
یاد ایستگاه اتوبوس بخیر یاد نوجوانی و بیتابی آن نگاه های زیر چشمی صبح تا صبح شب به شب هم خیال چشم ها جنون و بیخوابی فوزیه ! همدل عاشقی هایم من کجا ماندم امروز تو کجا ؟ یاد خنده های نقلی مان بخیر یاد آن روزهای سر به هوا تو کجایی علی .... عشق اول من؟ یاد ِمعصوم سالهای بلوغ نامه های لای کتاب یادت هست ؟ شعرهای مشیری و...