خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

نیامدی آنقدر نیامدی که خانه قدیمی شد( بتول مبشری )

 

نیامدی
آنقدر نیامدی
که خانه قدیمی شد
پرده ها کهنه شدند
عینک ریز بینی کنار دست نوشته هایم جا خوش کرد
بسته های رنگارنگ ِقرص خواب
رفیق مدام کشوی پاتختی ام شدند
این همه رُژلب و ریمل و لاک و پودر و کوفت و زهرمار
دیگر به چه دردم میخورند
وقتی که کاج همسایه مان
مهندس مظفری
آنقدر قد کشیده
که روزهای رفتن تو را به رخم بکشد
و من بارها به گنجشک های حیاط
گفته باشم
اگر هم برگردد
من که بوسیدن را از یاد برده ام ....

 


بتول مبشری

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.