با دردهای دهان گشاده ی دنیا معاصرم
با کودکان بی خانمان و گرسنه و تنها معاصرم
با مادران نقره داغ شده با داغ های تلخ
با نوعروس های سیاه پوش در اینجا معاصرم
هم عصر زن های خیابان و افیون و حادثه ام
من با زنان به اصطلاح هرزه و رسوا !!!! معاصرم
با مردهای هزار دل هزار خانه هزاربار رختخواب
با تن فروشی که به مصرف و میزان بالا معاصرم
با فقر... اعتیاد... توهم... جنایت... جنون... خلاف
با عاقبت سرای سالمندی مادران و پدر ها معاصرم
با برج های سر به فلک کشیده و ُ دزدان نابکار
با خانه هایی برای خواب از جنس مقوا معاصرم
بوی لجن گرفت نوشته هایم تهوع گرفته ام
بالا بیاورم که لجـــــــن گرفته ام و ُ با لـــــــجن ها معاصرم
بتول مبشری