خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

بخوابم بخوابم بخوابم( بتول مبشری )

بخوابم
بخوابم
بخوابم
مثل خرس ها
که تمام زمستان را
بیدار شوم
کنار بالش ام سر تو باشد
بهار در بزند
شکوفه های نارنج
میان بسترم به رقص برخیزند

 

 


بتول مبشری

سایه ای در قفای تو می آید ( بتول مبشری )

 


سایه ای در قفای تو می آید
پا به پا ... پا به پای تو می آید

به عبور قدم های تو دل داده
خسته از بهانه های تو می آید

فصل های دل اش طی شده بی تو
در مسیر فصل های تو می آید

مانده از روزگار و مانده هم از تو
دربدر به خاطره های تو می آ ید

یک هوا یک دم از تو غافل نیست
بی صدا پی ِ صدای تو می آید

گاه باران که رهسپار خیابانی
بی نصیب چترهای تو می آید

این نفس بریده ِ بلا کشیده زنی ست
نیمه جانی ست از جفای تو ....می آید

 

 

بتول مبشری

امروز همین امروز نگاهم به بیرون پنجره افتاد ( بتول مبشری )

امروز همین امروز
نگاهم به بیرون پنجره افتاد
به باغچه ی دلتنگ زمستانی
درخت سیب برهنه بود
هیاهوی گنجشک ها مدام
دلم گرفت
دلم گرفت
گنجشک های بیقرار
از این شاخه
به آن شاخه
دنبال چه ؟
یادم به تو کشید
به تو
گنجشک سر به هوا ی مهاجر
کجایی تو ؟
امروز به دامان کدام یاس احساس
از کدامین دیار
جیک جیک مستانه ات به راه است
فردا آیابه دامان کدام آلبالوی تنها
شعر خواهی خواند
شبها
شبها که باران بزند
گنجشکک هزار سودا
روی کدامین شاخه ی آواره
با که نجوا خواهی کرد
دلم گرفت
دلم گرفت .....

 

 

بتول مبشری

تو رفتی ،من ماندم،رد بوسه های تو بر گیسوان ( بتول مبشری )

تو رفتی
من ماندم
رد بوسه های تو بر گیسوان و گردن من جای ماند
رد اشک های من برخطوط پیراهن تو
من میدانم جای خالی سرم
روی سینه ات بهانه می گیرد
تو میدانی جای نوازش دست هایم
روی گونه هایت دلتنگی می کند
دیروز شال فیروزه ایم دست هایت را صدا زد
و من صدای خواهش دگمه های پیراهنت را شنیدم
پیراهن چهارخانه ی طوسی ات را که آنهمه دوستش داشتم
به من بگو تو با تمنای دست و نگاهت چه میکنی ؟
به من بگو من با فریاد التماس دلم چه کنم ؟
موهایم را که آن همه پریشان میخواستی
این روزها در سوگ انگشتان تو عزادارند
یا تو به داد من برس
.........
یا باز هم
تو
به
داد
من
برس .....

 

 

بتول مبشری

اینجا همین جا برف می بارد ( بتول مبشری )

 

اینجا
همین جا
برف می بارد
انگار عقد آسمان شده ام
چه کم دارم ازاین آلبالوی بی حیای گوشه ی حیاط
چادر سپید بر سر انداخته قر می دهد
یا این سیب طناز عشوه گر
با دستکشهای حریر برفی
کنج دل باغچه به کار رقصیدن است
یکاره چشمک هم میزند
چه کم دارم از کاج زیبای همسایه
چه کم دارم از آن کبوتر لبه ی دیوار
باید عروسی کنم
آسمان عقدم کن
مهریه ام دشت بیکرانی برف و بوسه
آسمان ببار
خدا سال خواب دیده ام
عروس سپیدپوش آغوش مهربان تو بشوم .....

 

بتول مبشری

درخت گیسو کجاست کسی میداند ؟ ( بتول مبشری )

درخت گیسو کجاست
کسی میداند ؟
میخواهم گیس‌هایم را
بیاویزم به آن
کنار
عزای دل این همه زن
زن‌های خون به دلِ سرزمینم
که سیاه پوشند
برای پسرانشان و
شوهرانشان
و شاید پدرانشان
باز میکنم بال‌های دلتنگ روسریم را
در برابر باد
هرچه بادا باد
در مسیربوی مریم گلی‌ها
پابه پای عبور دلتنگی
به اندوه لالایی مادران گوش خواهم داد
و به کل کشیدن بیوه‌هایی که
عروسی‌شان عزا شد
و گیس‌هایشان
با تاج عروسی
آویخته شد
بر شاخه‌های درخت گیسو
درخت گیسو کجاست ؟

 

 

بتول مبشری

 

 

باران که تند و تند می بارید( بتول مبشری )



باران که تند و تند می بارید

دانستم
یاد تو
ذره ذره مرا خواهد کشت
آرام آرام ....

 

 

بتول مبشری

پشت تمام پنجره ها صدای نفس های یک زن( بتول مبشری )

 

پشت تمام پنجره ها
صدای نفس های یک زن
می آید
آه وهمناکش
نفیریست از پاییز
تنش خمار
به همخوابگی با هزار و شصت آرزو
ایستاده تا زخمه های ناکوک احساش را
بر لب ساز دهنی پاییز
با چراغ های رو به شهر
واگویه کند
چنان می لرزد
چنان میلرزد
که هرگز هیچ بادی
چنین نلرزانده باشد
هیچ بیدی را
هرگز
شال و کلاهش بدهید
زن نفس بریده را
دردکشیده ی
همه ی فصل هاست

 

بتول مبشری

در من یک مزرعه آفتاب گردان ( بتول مبشری )

 

در من
یک مزرعه آفتاب گردان
خیره به آسمان تو
در تو
خورشیدی
که
نمی تابد ..

 

بتول مبشری

مجنون نمی بینم ولی لیلا فراوان است( بتول مبشری )

 

مجنون نمی بینم ولی لیلا فراوان است
نرخ وفا این روزها بسیار ارزان است

فرهاد هم آخر به شهر قصه ها برگشت
بیچاره شیرین در پی اش غمگین و نالان است

روزی اگر وامق دلش دنبال عذرا بود
امروز عذرا در پی اش زار و پریشان است

یوسف عزیز مصر هم پای دلش لنگید
تنها زلیخا ماند باچشمی که گریان است

کو خسرو شیرین چرا شیرین ما تنهاست
دیریست شاه عاشقان درگیر خوبان است

تنهایی و بی همدمی پایان ما زن هاست
اینجا دل زن را شکستن سخت آسان است

قویی که آغوشش نصیب خشم دریا شد
تاوان این آغوش سرکش موج و طوفان است

 

 

بتول مبشری

 

سکه های دوریالی سکه های پنج ریالی( بتول مبشری )

سکه های دوریالی
سکه های پنج ریالی
زمانی نه چندان دور
کیوسک ها و قلبها را پل میزدند
الو
سکوت
الو دل طپیدن
سلام
لرزیدن
دوستت دارم
دوستت دارم
نفس نفس زدن
سکوت
سیگار
قدم زدن های دیوانه وار
بیخوابی
بی تابی
چه گنج هایی
چه گنج های با ارزشی بودند
آخ
یادشان ماه ماه
یادشان
ماه و مروارید


 

بتول مبشری

 

صیاد کجایی تو کجایی تو کجایی( بتول مبشری )

 

صیاد کجایی تو کجایی تو کجایی
صید تو اسیر است به این دام جدایی

روزی سر راه دل او دام نهادی
اکنون که اسیر تو شده دور چرایی

آهوی پریشان تو در بند اسیر است
خو کرده به این دام اگر دام بلایی

قانون شکار ست و یا حیله ی صیاد
آغاز کنی صید و سپس رخ ننمایی

امروز دگر نیست خبر از تو و از دام
شاید که نشستی سر کویی به هوایی

هرجا نگرم وسوسه ی دانه و دام است
عبرت نشود حال مرا مرغ صدایی

صیاد ستمگر دل آهوی تو خون است
جا مانده به دستان تو با تیر جفایی

برگرد رهایش کن از این دام بلاخیز
صیاد کجایی تو کجایی تو کجایی..

 

 

بتول مبشری