مجنون نمی بینم ولی لیلا فراوان است
نرخ وفا این روزها بسیار ارزان است
فرهاد هم آخر به شهر قصه ها برگشت
بیچاره شیرین در پی اش غمگین و نالان است
روزی اگر وامق دلش دنبال عذرا بود
امروز عذرا در پی اش زار و پریشان است
یوسف عزیز مصر هم پای دلش لنگید
تنها زلیخا ماند باچشمی که گریان است
کو خسرو شیرین چرا شیرین ما تنهاست
دیریست شاه عاشقان درگیر خوبان است
تنهایی و بی همدمی پایان ما زن هاست
اینجا دل زن را شکستن سخت آسان است
قویی که آغوشش نصیب خشم دریا شد
تاوان این آغوش سرکش موج و طوفان است
بتول مبشری