خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

برگرد به من بیجار بدون آب که شالی نمی دهد( بتول مبشری )

برگرد به من
بیجار بدون آب که شالی نمی دهد
که آبگیر عشقبازی مرغابی ها نمی شود
که بوی خوش برنج در هوا نمی پراکند
خدا سال است
که به انتظار بارانم
خدا سال است که خواب حضورت معطرم میکند
خدا سال تنهایی کم نیست
فکر کن
از رفتن تو
تا ندیدن و ننوشیدن دوباره ی تو
خدا سال انتظار
خدا سال عطش
برگرد به من
باران شو
این کهنه بیجار
از تو جان می گیرد
سبز می شود
عطر برنج های این شالیزار
بعد از حضور تو
دیوانه وار خواهد شد
دیوانه وار .....

 

 

بتول مبشری

 

 

تو رفته ای تو رفته ای اما هنوز کسی برای من ( بتول مبشری )

تو رفته ای
تو رفته ای ....
اما هنوز کسی برای من نان تازه می خرد
گل های باغچه ام را آب میدهد
کلاف کاموای طوسی میخرد تا برای زمستانش شال ببافم
جاده های بارانی کنار دست من می نشیند
با صدای گرم دونا سامر برایم می خواند
when i need you ..............
من هم آرام زمزمه کنم :
چشم هایم را می بندم جزدر لحظاتی که با تو هستم
هنوز کسی برایم رمان جان شیفته می خرد
برایم گل نرگس می آورد
آنهم کوپه کوپه
عکس کوچکم را جیب بغلش میگذارد
درست کنار قلبش
سیگار را از میان لبهایم برمیدارد
هنوز یکی به من میگوید تنبل خواب الو
میگوید دستهای کوچکت را برای چشمانم قاب کن
آخر دستهایم را دوست دارد
چشمهایم را دوست دارد
اوه چه بارانی
اشک اگر امان دهد
بروم دونا سامر گوش کنم
when i need you .....
when i need love .....
وقتی که من به تو احتیاج دارم
وقتی که من به عشق احتیاج دارم
وقتی که ...

 

 

بتول مبشری

باران که آمد تو شعر شو من بوسه ( بتول مبشری )

 

باران که آمد
تو شعر شو من بوسه
تو بوسه شو من شعر
مرا به زیر چتر شانه های خودت پناه بده
کوتاهم اما نوک پا بلند می شوم
لبهایم به طعم بابونه خواهد رسید
برایم واگویه کن
باران
بوسه
بابونه
چه آرامشی
میان شانه های تو
دشت زاریست عطرناک
شکوه نجیب تلاقی
بوسه و باران و عطش
بگذار قد بکشم
بگذار با نوک پا بلند شوم
شاعر هم که باشی
دست آخر
منم که شاعر همیشگی
شعرها و بوسه های توام

 

بتول مبشری

دامنم بوی سیب میدهد ..... آدم!!! ( بتول مبشری )

 

دامنم بوی سیب میدهد ..... آدم!!!
بیا برویم از این بهشت وسوسه گر
مرا چکار با سیب چیدن
یا که سیب دزدیدن
هنوز تو آدمی و بد نشدی
برای حوای دلت
هنوز معجزه ای
تو راچکار به وسوسه
یا که لبهای شیطانی
تو را چه به آغوش های پیدا و پنهانی
تو را چه به هر روز به آستان یکی بودن
به بستر این و آن پناه بردن
مدام دل پیمودن
به آتش هوس
سر به حواهای بیشمار زدن
برای فریب هر حوا
دوباره دست به ابتکار زدن
مرا چه به گریه چه به در خودم ترک خوردن
مرا چکار به از دست جورتو
روزی هزار بار دل مردن
هنوز سیب بوی دامن عطرناک من است
هنوز دل حوای تو شبیه به حواس های زن است
بیا برویم از این بهشت توخالی
بیا و آدم بمان
نه یک مترسک نگهبان پوشالی
هنوز تو آدمی و بد نشدی
بهشت را و مرا دور زدن
بلد نشدی .....

 

بتول مبشری

 

این که از یاد برم جور تو را کافی نیست ( بتول مبشری )



 

این که از یاد برم جور تو را کافی نیست
بده شلاق که با حوصله حدت بزنم ...

 

بتول مبشری


شی نا شی نا ( که نیشک ) ( بتول مبشری )

 

شی نا
شی نا
( که نیشک )
دخترک دل فریب کورد
پابرهنه میان خوب هایم دویده ای
میان این همهمه ی میان سالی
آسمان آبی ...شی نا
عطر وحشی گلهای سردشت
لطافت قله های آربابا
زمزمه های آهناک دالاهو
جادوی غار سهولان
شی نا
هواییم کرده ای دختر
کوههای صاحب الزمان کرمان
خفه ام می کنند
مرا به خواب هاب گل محمد چکار بود
به لطافت اندام مارال
هه سه تا
نفس
نفس بریده ام
شی نا دخترک کورد
نام تو عطر ناک
نام تو اشوب
اسمان آبی
به داد برس
میان زایله میان همهمه میان کویر
گیسو به باد داده
نفس میزنم
در هوای ناب کردستانت
شی نا شی نا
نام زیبای کورد
ولوله
دل کوب
شی نا
دخترک زیبا
گیانی گیانم
شی نا .....

 

بتول مبشری

ما کنار کوچه جا مانده ایم ( بتول مبشری )

ما کنار کوچه جا مانده ایم
زری خواهر !
بی نفس بی هوا مانده ایم
زری خواهر !
کفشهای بچگی هایمان که تنگ شدند
بی گمان برهنه پا مانده ایم
زری خواهر !
بغض های بی ترحم گذشته از من و تو !
سال هاست بی صدا مانده ایم
زری خواهر !
عشق هم بکارمان نیامد آخر
ای دریغ دریغ
روی دست خدا مانده ایم
زری خواهر ! ........

 

بتول مبشری

شبها کنار بالش او شعر میگویی ؟ ( بتول مبشری )

 

شبها کنار بالش او شعر میگویی ؟
انگشت هایت لای موهایش پریشان است ؟

در پیله ی آغوش او پروانه می رقصی
چشمان خواب آلوده ات لبریز توفان است ؟

شبها نفس هایت میان بازوان اوست
سرگرم عطری کهنه از باغات لیمویی ؟

گاهی به روی بسترش مستانه میلرزی
گاهی بگوشش عاشقانه قصه میگویی ؟

شبها که بیرحمانه با او گرم و درگیری
با داغ لبهایت برایش فال میگیری

یک زن درون آبی پیراهن اش تنهاست
واگویه اش شبهای تو با آن تن رسواست....

 

بتول مبشری

آن که شکستی ش دلم بود ( بتول مبشری )

آن که شکستی ش
دلم بود
دل
عهد تو این بود
وفایت چنین .....

 

بتول مبشری

عصر جمعه عصر دلتنگی ست ( بتول مبشری )

عصر جمعه
عصر دلتنگی ست
کش می آید
دلم را مچاله می کند
یاد تو را
هوار می کشد
مشترک مورد نظر آن روزهای درد
گذشتی و گذشت
این جمعه و جمعه های نیامده
اینجا که نیستی
آنجا ؟
کجا یی تو ؟
در دسترس کیستی ؟ ...



 

بتول مبشری

کاش میشد شانه‌هایت را ( بتول مبشری )

 

کاش میشد
برای گریه کردن دوست داشت
کاش میشد
سر به روی مهر بازویت گذاشت
کاش رقص گیسوانم بر سر و دوش تو بود
کاش قلبم
در پناه لطف آغوش تو بود ...

 

 

بتول مبشری

مملو از عطرو بوی گل شده ( بتول مبشری )

 

مملو از عطرو بوی گل شده
خواب‌های هر شب من
بی گمان
مسیر رفتن و بازبرگشتن توست...

 

 

بتول مبشری