شراب تلخ می خواهم که زن افکن بود زورش
که بهر مرد و زن سخت است دنیابا شرو شورش
من امشب واژه هایم را به دست شعر خواهم داد
شرابی کهنه می گیرم ز تاکستان و انگورش
یکی رقاصه میخواهم برقصد مست و بی پروا
به گور هر چه دل بستن به جرم زخم ناسورش
رقیبم حال خوش دارد مصیبت دارد این احوال
بسوزد خانه ی قاصد از این اخبار ناجورش
نوای ساز میخواهم که با شعرم عجین گردد
بشوراند من و دل را به لطف تار و تنبورش
به سینه یک نهنگ کور بسته راه بغض من
خیالش سینه ام دریاست با امواج پرزورش
یکی یاری کند دل را سبویی جرعه ای جامی
شرابی تلخ و زن افکن به لطف شعر مخمورش
بتول مبشری