پاییز نام کوچک من است
وقتی که با تو از سلام به برگ ریزان می رسم
و آن درخت در من
سقوط می کند
درخت نازک احساس
حیف
بی نوا پرنده هایی که در من لانه ساخته بودند
پاییز همیشه منم
که تو را با خودم قدم می زنم
و از چال گونه هایت نوحه خوان می شوم
و خیال میکنم رنگ لبخندت بیادم مانده
و خیال می کنم بیادم مانده
رنگ لبخندت
من مثل مسکو سردم
چه زود به زمستان پرتاب شدم
تبعید...
بتول مبشری