خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

وقت آن است یکی حال مرا خوب کند ( بتول مبشری )

وقت آن است یکی حال مرا خوب کند
لشکری را که به من تاخته سرکوب کند

شور احساس بریزد به جنون سالگی ام
حالت ِ بی کسی ام را کمی آشوب کند

این منم آینه ی دق به تماشای خودم
بسکه زنگار کشیدم به سراپای خودم

پس زدم خاطره ها را که نفس تازه کنم
شدم آوار به سرتاسر دنیای خودم

همه ی شهر به من زخم دمادم زده اند
عمق یک برکه ی آفت زده را هم زده اند

شب من مثل شب فاجعه پر دلهره است
قرص ها خواب مرا یکسره بر هم زده اند

شانه کم نیست ولی شانه ی دلخواه کجاست
همه فانوس بدستند ولی ماه کجاست

شب به شب از دل هر کوچه کسی میگذرد
رهگذر هست ولی همسفر راه کجاست

های لوطی قدیمی خبرت نیست که نیست
شور و احساس صمیمی به سرت نیست که نیست

کاش از سمت گذرگاه دلم رد بشوی
شوق پرواز به احساس پَرَت نیست که نیست

لوطی زیر گذر حال دلم بد شده است
قوم چنگیز از اطراف دلم رد شده است

قُرُق فاصله را بشکن و از راه برس
برس از راه که این خسته مردد شده است

وقت آن است یکی حال مر ا خوب کند
لشکری را که به من تاخته مغلوب کند

شور احساس بریزد به جنون سالگی ام
حالت بی کسی ام را کمی اشوب کند


بتول مبشری