خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

وقتی تمام حس ُ حالت مانده در سودای آغوشی( بتول مبشری )

وقتی تمام حس ُ حالت مانده در سودای آغوشی
باید شرابی باشد از جنس فراموشی فراموشی

تا پر شوی از حس شوریدن میان بستری دلگیر
آتش بگیری از لب جام تکیلایی که می نوشی

وقتی حواس شعرهایت را پراندی تا هوایی که
درگیر شد جانت به جانم گفتن لحن صدایی که

با رقص موهایت میان شانه هایش دلبری کردی
وقتی که سرما را میان بازوانش گرم می پوشی

وقتی که می بوسی لبانی را ولی در قاب تصویری
از عکس چشمانی میان خاطرات ات کام می گیری

سر می کشی لاجرعه سودای تنش را با خیالی دور
گم می شوی بین نفس تنگیِ احساسات مغشوشی

بانوی امشب سر بکش لاجرعه جام شعرهایت را
سنگی بزن هم باده هم پیمانه هم بغض صدایت را

سیگار ی از بهمن بگیران پک بزن تا انتهای شب
حالا فقط مستیُ ویرانی ُخاموشی ُخاموشی

 

 

بتول مبشری