خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

دیوانه است آن زن تنها که می شود( بتول مبشری )

 

دیوانه است آن زن
تنها که می شود
تو را از قاب عکس دیواری می کشد بیرون
دست در دست تو
قدم زنان می رود
می رود مشتاقیه
ارغوان های به گل نشسته را دل سیر تماشا کند
می رود شمال با تو جاده ی لشت نشا را باران بنوشد
می رود تهران
تا زیر شانه های خیس چنارهای خیابان پهلوی سابق
زیر چترت بخزد
تا هی به تو بگوید
دوباره بگو هزار باره بگو
و تو با شرم هی دوباره بگویی دوستت دارم
دیوانه است آن زن
کنار شیر سنگی با تو عکس می گیرد
روی تخت های چوبی بغل رودخانه با تو ماهی می خورد
کنار بساط گردو فروش ها یواشکی تو را می بوسد
لبخندهایت را می دزدد
پای دل اطلسی های باغچه
با تو می نشیند
عطر آگین می شود
برایت سیگار می گیراند
چای دارچین دم می کند
لبهایش را بخاطر تو رژ صورتی می زند
موهایش را به نوازش دست های تو می سپارد
و آواز می خواند
و شاعر می شود
و به جای خالی تو در قاب عکس دیواری
میگوید زکی ...

 


بتول مبشری