خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

داریم بدون هم بدون هم پیر می شویم ( بتول مبشری )

داریم بدون هم 
بدون هم 
پیر می شویم
حالا تو از شمعدانی های من بیخبر مانده ای
من نمی دانم نام عطر جدید تو چیست
تو بیخبری لانه ی جدید یاکریم ها کجاست
من نمی دانم
چند تار موی سفید لابلای موهایت جاخوش کرده
تو نمی دانی باران هفته ی پیش 
چند خیابان خیس شدم و هی پیاده رفتم
من نمی دانم هنوز هم صدای ویولن گریه ات را در می آورد ؟
داریم بدون هم 
بدون هم 
پیر می شویم
حالا تو شعرهایم را نمی خوانی
من چشم هایت را نمی بینم
تو برایم روسری آبی نمی خری
من رنگ شال گردنت را انتخاب نمی کنم
تو از شب مسافت نمی گویی
من از شب تهران نمی نویسم
تو نمی دانی من عادت قهوه ی تلخ خوردن تک نفره را ترک کردم
من نمی دانم تو قهوه هایت را با که دو نفره می خوری
تو از تعداد قرص های زرد و سرخ و آبی من بی خبری
من ازمارک مشروبی که هر شب می خوری 
تا فراموش کنی
فراموش کنی
که داریم بدون هم
بدون هم پیر می شویم .....

 

 

بتول مبشری