خیال کن در سپیده دم صبح جنگلی
پاهای شتابان اسبی وحشی
از خیسی شبانگاه باران دیده گذشته باشد
خیال کن
بوی شبدر لگدخورده هول ات دهد به بیداری
عطر وسوسه ناک مریم گلی
صبحگاه با شکوه جنگل
جانی شیفته
هوای رمنده ی احساس
عبور وسوسه ناکی که از مه آلود جنگل احساست
دو رد پا
گذاشته باشد
فقط دو رد پا
و مادیانی در تو دیوانه وار
تنهایی اش را
شیهه بکشد
خیال کن ...
بتول مبشری