خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

جا مانده ام کنارِ ِدل ِ اتاقی سرد جا مانده ام ( بتول مبشری )

جا مانده ام
کنارِ ِدل ِ اتاقی سرد
جا مانده ام
میان خاطره هایی تباه شده
کنجِ اتاق
تخت وُ بالشی خالی از هیجان
دیوارها مملو از عکس های قدیمیِ سیاه شده
یک گوشه ی میز
پخش و پلا شده کتاب های فروغ
با شعرهایی که یادواره ی حواس های خوب خداست
بالای سطر اول کتاب ِ چشم هایش بزرگ علوی
یک شعرعاشقانه برای چشم های من
با دست خط عزیزی
که بیرحمانه آشناست
آنجا کنار قاب ساعت دیواری
تصویر با شکوه زنی
میان بی کران آغوشی
یک زن شبیه آن روزهای منی که من بودم
لبخند دل ربای عاشقانه ای و ُدل نوشی
شال طوسی گردن او میان دست های من است
با عطر کهنه ای که میان اتاق گیرانده
پیراهن چهار خانه ی طوسی خوشرنگی
بر روی دسته ی چوبی صندلی اتاق جامانده
این شانه
این رژلب
این ریمل این سایه ی چشم
هم قصه با شبانه های دل من
نفس نفس زده اند
این شیشه ی خالی عطر( دیور )
این کاست الهه ی ناز
همراه با التهاب عاشقانه ی من
آتش فشانده اند
زبانه کشیده اند
رنگی به بیقراری من
اما به رنگ هوس زده اند
اینجا میان اتاق خاطره ها چه می کنم خدا امشب
باید رها شوم بروم
دوباره شراب
دوباره فراموشی
باید بنوشمُ بنوشم ُ
رها شوم از خود
تاوان جا ماندن از خاطره هاست
مستیُ مستی ُ
سکوت
خاموشی ....

 

بتول مبشری