خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

وقتی که دلتنگی و دلتنگی و دلگیری( بتول مبشری )

وقتی که دلتنگی و دلتنگی و دلگیری
هی از حضورت بودن ات دلشوره میگیری

باید بدانی با خودت تنهای تنهایی
باید بفهمی ورنه از این درد میمیری

باور بکن این شانه ها رسوای رسوایند
این دستهای هرزه از تبعید می آیند

این جاده ها آبستن مین های خاموش اند
باور بکن این رد پاها مرگ می زایند

من پیش از این ها بیکسی را زیرورو کردم
من عشق را در آدمک ها جستجو کردم

سرخوردم از آغوش های سرد ُویرانگر
آه ای جماعت من که ترک آبرو کردم

اینجا فقط در زیر باران گونه ها خیس اند
حتی حضور کاج ها هم وهم ابلیس اند

از من بپرسی یک رفیق خوب اینجا نیست
در کسوت پیغمبری از ریشه جرجیس اند

ای بادها ای سیل ها من با شمایان ام
طی کرده ام بیهودگی را خط پایان ام

ای آسمان ِ دل گره ای شهر بی احساس
قندیل غم بستم عجب سردم زمستان ام ....

 

بتول مبشری

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.