خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

تو آنجایی کنار دل یاکریم ها( بتول مبشری )

تو آنجایی
کنار دل یاکریم ها
کنار نفس نفس زدن گل های آهار
آنها نمی دانند
من هر صبح برای چشم هایت بوسه می فرستم
هر شب برای خواب هایت لالایی
آنها نمی فهمند
جغرافیای کوچک من
تکه ای از خاک باقرآباد است
که دستهای عزیز تو را
دچار حادثه ی ماندن کرده
و پاهای ناتوان مرا
مبتلای فاجعه ی شکستن
آنها نمی فهمند
جان دادن کنار جانی را که دیگر نیست
و مرگ را که چون تریاک تلخ است
و مانند اغوای غنچه های خشخاش ویرانگر
تو آنجایی
همان جا که با سقوط آغوش ات
هزار بار بی وطن شدم
آنها نمی فهمند
این راز بین ماست
من
و یا کریم های حوالی مزار فیروزه ای تو
مزار جوان ِ
جوان ِ
تو ...

 


بتول مبشری
پی نوشت : اصلا آنها چه میفهمند ؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.