خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

دوباره امشب آمدی که بغض بالش ام شوی( بتول مبشری )

دوباره امشب آمدی که بغض بالش ام شوی
که شعله ور کنی مرا لهیب سرکش ام شوی

کنار تخت و بسترم به من بگو چه می کنی
بگو سرک کشیده ای که میل شورش ام شوی

پس از تو از شراب من کسی پیاله ای نخورد
کسی به جز خیال تو مرا به خلوت اش نبرد

از این اتاق همهمه کسی عیادتی نکرد
مسیر هر مسافری به مقصد تن ام نخورد

نمیشود نمیشود که شب به شب خطر کنی
به اشک وا دهی مرا مدام جان بسر کنی

بیای وُ باز گم شوی به غم حواله ام دهی
زنی خراب و خسته را به گریه دربدر کنی

گذشته از گناه تو به پی نوشت سال ها
مرا به عمد خط زدن ورق زدن سوال ها

تو در کنار دیگری دچار جرم خانگی
وسهم من در میان جنون کِشی ملال ها

برو برو دوباره هم به بستر ش گناه کن
تو خوب زخم میزنی دوباره اشتباه کن

فقط میان بازی ات مرا دچار شک نکن
برو به داغ بوسه ای لبی دگر سیاه کن

چه حس تلخ مبهمی به جان امشبم گرفت
بهانه شد عبور تو ببین مرا غم ام گرفت

چهار فصل عاشقی تداعی گذشته شد
بین دوباره عاصی ام جنون امشب ام گرفت ...

 


بتول مبشری

 

**************

با کمی اختلاف

دوباره امشب آمدی که بغض بالشم شوی
که شعله ور کنی مرا لهیب سرکشم شوی

کنار تخت و بسترم به من بگو چه می کنی
چرا سرک کشیده ای که میل شورشم شوی

پس از تو از شراب من کسی پیاله ای نخورد
کسی به جز خیال تو مرا به خلوتم نبرد

از این اتاق همهمه کسی عیادتی نکرد
مسیر هر مسافری به مقصد تنم نخورد

نمی شود نمی شود که شب به شب خطر کنی
به اشک وا دهی مرا به گریه جان بسر کنی

بیای وُ باز گم شوی به غم حواله ام دهی
من ِ نفس بریده را مدام دربدر کنی

گذشت از گناه تو به پی نوشتِ سال ها
مرا به عمد خط زدن گذشتن از مجال ها

تو در کنار دیگری دچار ِ جرم خانگی
و سهم بیکسی ِ من خیال با محال ها

برو دوباره هم برو به بسترش گناه کن
تو خوب زخم می زنی دوباره اشتباه کن

دوباره رختخواب او به آتش گنه بکش
برو به داغ بوسه ای تن وُ لبش سیاه کن

چه درد تلخ مبهمی به جان امشب ام گرفت
بهانه شد عبور تو ببین مرا غم ام گرفت

چهار فصل ِعاشقی تداعی گذشته شد
خدا دوباره عاصی ام جنون ِ امشب ام گرفت ...


بتول مبشری

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.