خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

شده که توی دلت کافه ی پرتی باشد ( بتول مبشری )

شده که توی دلت کافه ی پرتی باشد
هی به خوردت بدهد قهوه ی تلخ قجری

هی بمیری و دوباره نفس ات تازه شود
از خودت باز کمی قهوه ی قاتل بخری

یکی از جنس تو مامور هراس تو شود
دخل در خوب و بد کار خدای ات بکند

قهوه را تلخ بنوشی و بنوشی تا ته
شبح مرگ سراسیمه صدای ات بکند

نقش چشمان گناهی ته فالت باشد
که شب و روز به دیوار دل ات می بینی

طعم مرموز لب اش را ته فنجان بزنی
مَگرت قهوه ی قاجار دهد تسکینی

رفته ُو دشنه ی اندوه به قلبت زده است
جای پاهاش به دیوار دلت جامانده

تو شدی کافه ی متروکه پر از حس عذاب
او ولی مشتری نایس کلاب ها مانده

او تو را پس زده تا شیک ترین حادثه را
با یکی دورترین جای جهان تازه کند

ته فنجان تو آتش بکشد فال تو را
تا در آغوش کسی وسوسه اندازه کند

شده که توی دل ات حس بکنی زلزله را
پای آوار دل ات روی زمین بنشینی

یاد سرکوب گناه اش به جنون ات بکشد
مَگرت قهوه ی قاجار دهد تسکینی

 

بتول مبشری

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.