خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

کی پس غم ام سر آید ؟ تا جان ز تن در آید ؟( بتول مبشری )

 

* درد دلی با حافظ *
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آید
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآید
.............
کی پس غم ام سر آید ؟
تا جان ز تن در آید ؟
ابریست آسمان ام
ماهم کجا بر آید ؟
حافظ در این زمانه
چنگ و غزل خموش اند
راهی بزن به آهی
کین غصه کمتر آید
فانوس های بی نور
آوازهای بی شور
در کام شب فریبان
قند مکرر آید
دلداگی فسون ست
آزادگی جنون ست
حافظ اشارتی کن احوال بهتر آید
والا مقام حافظ ای پیر بی تکبر
غم را برانی از دَر از پنجره درآید
گفتی چه ؟ بردباری ؟
یعنی سکوت و هق هق
این شیوه ی تحمل از بنده کمتر آید
نه شور ضرب و تاری
نه قاصد بهاری
پاییز و سوز و ماتم
برما سراسر آید
القصه حافظ ِ جان
غم خوش نشسته اینجا
خاموشی و خموشی
کاین عمر هم سر آید

 

بتول مبشری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.