خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

دیراست دیگر خیلی دیر است ( بتول مبشری )

دیراست
دیگر خیلی دیر است
حالا دیگر میان ِ سال هایم
( میان سالگی ) به همهمه برخاسته
پری کوچک غمگین ات دلش را در نی لبک چوبین جا گذاشت
حالا دیگر بوسه های تو هم زنده اش نمی کند
دیر است
دیگر خیلی دیر است
خداسال از روی این تنهایی گذشته است
خدا سال انتظار
خداقرن تخت خوابی که هر شب
تو را میان شالی زارها نفس کشید
و خواب دید
و خواب دید
مردی با یک چمدان بوسه
بارانی اش را کنار این رخت آویز چوبی آویزان میکند
و دست هایش را می آورد
و نگاه هایش را
و دیوار امن شانه هایش را
دیر است
دیگر خیلی دیر است
وقتی که رفتی
هنوز محبوبه شب هایم به غنچه می نشستند
هنوز غرور جوان ام را میان رمان غرور و تعصب زمزمه می کردم
و هنوز ها ی دیگر
میان تخت خواب و کناب خانه مدفون نشده بودند
خداسال انتظار
شوخی نیست ......

 


بتول مبشری

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.