خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

یکی به من میگفت تو ماه و مهتابی( بتول مبشری )

یکی به من میگفت
تو ماه و مهتابی
تو شکل آرامش
به خلوت خوابی
مباد روزی که
کسی تو را بیند
و یا نگاه ماه
به روی تو بنشیند
مرا به خود خو داد
چو کفتر چاهی
دلم به او خوش بود
به آب و دانه هم گاهی
مدام در گوشم
از عاشقی میگفت
حواس خواب هایم را
مدام می آشفت
که آمد و کی رفت ؟
سوال هایش بود
چرا ؟ کجا ؟ با کی
بهانه هایش بود
نگاهبان شبی
به خواب هایم بود
چو سایه ای همه جا
همیشه در قفایم بود
گذشت خیلی سال
که یار او ماندم
تمام مشق هایم را
نوشت و من خواندم
که ناگهان گم شد
مرا رهایم کرد
بدون یک بدرود
بدون اشکی سرد
میان تنهایی
که سنت او بود
کبوتر چاهی
به چاه هم خو بود
شنیده ام این بار
کبوتری دیگر
نشانده در دامش
به حیله ای برتر
خلاصه این قصه
نداشت فرجامی
حدیث ما زن هاست
کبوتری
دامی ....

 

بتول مبشری

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.