خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

بگو آن غروب شنبه یادت هست ( بتول مبشری )

بگو آن غروب شنبه یادت هست ؟
کافه ی صوفی... خاطرات دل کوبش
بوی تند قهوه بود و عطر چای
لابلای نفس های گیج و آشوبش

تک به تک صندلی های چوبی بود
بوی سیگار و عطرهای سرگردان
گوشه ی دنج میز آخر کافه
دلخوشی های ساده ی آن دوران

مانده در قاب خاطرم آن روز
رنگ طوسی پیراهنت شالت
با خودم هی مدام میگفتم
خوش به حالت خوشا به احوالت

بوسه های تو بود و دست های من
تاپ تاپ بیقرار عاشقی خواهش
چترهامان گوشه ای کنار هم بودند
فصل پاییز بود و هوای آرامش

همصدا با نوای حزین خواننده
یادم آمد برایم به سوز میخواندی
لابلای پک های عمیق سیگارت
شعر غمگینی آن روز میخواندی

یاور همیشه مومن آن روز غوغا کرد
توی بغض شاعرانه ی صوفی
ای بسا سالها که شنیدم اش هرجا
یاد تو فصل عاشقانه ی صوفی....

 

 

بتول مبشری

 

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.