ای عشق جنونی و جنونی
در جام دلم شراب خونی
هرچند که از تو می گریزم
بر آتش سینه ام فزونی
ای عشق من از تو بی قرارم
دیریست هوای گریه دارم
آخر تو چه خواهی ازمن ای عشق
آتش زده ای به روزگارم
ای عشق هوایی ام به کویت
محتاج به نام و آبرویت
جا مانده ز یوسفی زلیخا
یا لیلی اشک در سبویت
ای عشق پناه و بی پناهی
هم بخت بلند و هم سیاهی
داروی طبیبی و خود درد
هم مرحم و هم به سینه آهی
ای عشق اگر چه خسته جانم
از توست نشانی و نشانم
مگذار مرا به خود تو مگذار
خوب است به خلوتت بمانم
بتول مبشری