خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی
خوشه های شعر(بتول مبشری)

خوشه های شعر(بتول مبشری)

شعر و ادب پارسی

با دیگران می بینمت حالم جنونی می شود(بتول مبشری)

با دیگران می بینمت حالم جنونی می شود
آهوی آرام دلم چون ببر خونی می شود

از خشم ِ شب پر می شوم در هیبت سربازها
شعری پُر از خط خوردگی سرخورده از ایجازها

با دیگران می بینم ات شبگرد ِمستی می شوم
قداره می بندم به دل خنجر به دستی می شوم

سعدی نمی خوانم دگر چنگیز و تاتارم ببین
خون از سبیلم می چکد یعنی که خونخوارم ببین

با دیگران می بینمت لیلا شدن گم می شود
لکاته ای در شعر من رسوای مردم می شود

مریم نمی مانم دگر عذرا شدن دلچسب نیست
تنها نوردی می کنم مردی سوار اسب نیست

با دیگران می بینم ات یک قیصریه آتشم
هم دستمال وُ روسری هم شهر آتش می کشم

لوطی و جاهل جملگی خلوت کنید این راسته
لیلای مجنون حالتی از جان من برخواسته

شاید در این جنگ بلا مقتول ِاحساسی شوم
شاید بمیرم زودتر قربانی خاصی شوم

هرجا که جمعی پای هم گفتید از حال دلی
یاد آورید از گم شدن در قصه ی بی حاصلی

سرخط اخبارم کنید با قصه ی تنهایی ام
من دیدمش با دیگری ..این شد تم رسوایی ام

بتول مبشری

 

 

اتاقم مملو پرنده است(بتول مبشری)

اتاقم مملو پرنده است
پرنده های مَست به سمت تو می آیند
پرنده های زخمی از سمت تو برمی گردند
و آنکه بر شانه ی چپم نشسته
چنان آواره مانده 
که به کوچ فکر می کند
پاییز هم دامنش پر از پرنده است 
برویم .....

بتول مبشری