دل
*
دل نوشتم دل نوشتم میخری ؟
حال رسوای دلم را می بری ؟
دل نوشتم تا دلت شیدا شود
مست و بی پروا ی این لیلا شود
دل نوشتم تا سراپا دل شوی
موج دریای مرا ساحل شوی
دل نوشتم دل نوشتم دل بخوان
شعر دل کوکی از این شاعر بخوان
باز می کوبد سرم را یاد تو
وای از آن احوال بادا باد تو
همچنان بی بندوباری یار من ؟
دیگری را دوست داری یار من ؟
یار گقتم ؟ همچنان ایام دور
های دلتنگم به آن سودا و شور
رسم چشمانت هوس بود و بلا
وای از آن ویرانی بی انتها
دل نوشتم لیک ویران شد دلم
یادم آمد دل پریشی بی دلم
شعر تلخی شد عجب دل قصه ای
یادی از عشقی فریبی غصه ای
پاره کردم دست خط دل نویس
دفترشعرم به اشکی تازه خیس ....
بتول مبشری
http://www.shereno.com/profile.php?uid=30363
آینه
*
آینه
ای آینه ی راستگو
وبرای خاطر من کمی دروغ بگو
بگو که پانزده ساله دخترکی شیرین و زیبایم
بگو که هنوز بهار میتراود از سراپایم
بگو که دو چشم سیاهم لطیف مثل باران است
بگو که جنگل موهایم آشفته و پریشان است
تو هم اتاقی بسیار سال های منی
تو آینه
تصویر واگویه ی خیال های منی
به من بگو
هنوز هم گه به گاه میخندم
بگو که در نگاه توبه تصویرشتابم
برای ملاقات او
به اولین دیدار پابندم
مرا به خیال نوجوانی مهربان و ناب ببر
دروغ هم که باشد مرا دوباره به خواب ببر
بریده ام از این گذر سال های عبوس دلتنگی
پناه بده مرا
دوباره به روزهای بی رنگی
میان این همه سایه های گریز پای دروغگو
مگر چه میشود
آینه
تو هم کمی دروغ بگو ......
بتول مبشری
http://www.shereno.com/30441/30663/240875.html